سپیده پورعباسی- روزنامهنگار
چشمانتظاری سخت است و سختتر اینکه چشمانتظار عزیزت باشی. کافی است فقط چندساعت چشمانتظار عزیزی از خانواده یا دوستانت باشی و هر لحظه بیم از دست دادنش را داشته باشی. صبور هم که باشی باز این استرس و بیتابی، تو را رها نخواهد کرد. حال تصور کن پدران و مادران شهدا در این سالها چه مرارتها که نکشیدند! امروز با هم مروری بر زندگی و احوالات خانواده شهیدعلیرضاپورناصری خواهیم داشت.
شهید علیرضا پورناصری، بیستویکم مرداد 1348در تهران بهدنیا آمد. البته اصلیتشان به روستایی در استان اردبیل برمیگردد. وقتی که جنگ شروع شد نوجوانی بیش نبود. خانواده دوست داشتند که او درس بخواند اما هدف دیگری در سرش داشت و آن هم دفاع از میهنش بود. مقطع راهنمایی را میخواند که عضو بسیج شد و به جبهه رفت و 5اسفند 1362در طلائیه و در عملیات خیبر بهشهادت رسید. پیکرش 14سال در منطقه ماند و در تاریخ 14مرداد 1376 به آغوش خانواده برگشت. فرانگیز نعلگیر، مادر شهید به روزهای گذشته و خاطرات با هم بودنشان برمیگردد؛«علیرضا نخستین فرزند ماست. من و حاج محمد پورناصری سال 1346 ازدواج کردیم و علیرضا سال 1348در محله فلاح تهران بهدنیا آمد. حاجمحمد در کارخانه بافندگی مشغول کار شد و زندگی آرامی داشتیم. بعد از تولد علیرضا، خدا نعمت و برکتش را نصیب ما کرد. علیرضا پسری آرام بود و به شنیدن صدای قرآن علاقه زیادی داشت. وقتی گریه میکرد قرآن تلاوت میکردیم و آرام میشد. بچهای مهربان و بسیار عاطفی بود و من بیشتر از جانم دوستشداشتم.»
روزی که مادر را احساساتی کرد
مادر وقتی از علیرضا حرف میزند لبخندی روی لبانش نقش میبندد. انگار که یاد خاطرهای شیرین افتاده باشد: «7ساله که شد پدرش برای ثبتنام مدرسه او را با خودش برد و وقتی برگشتند با کتاب و دفتر و قلمی که در دستش گرفته بود و قیافه مظلومی که داشت مرا احساساتی کرد و از سر ذوق اشک از چشمانم سرازیر شد. پسرم را در آغوش گرفتم و در یک لحظه تمام دعاهای خیری از دلم میگذشت بر زبانم جاری کردم. خوب درس میخواند و علاقه زیادی به آموختن داشت. من و پدرش، در انجام تکالیف مدرسه کمکش میکردیم و مدرسه رفتن او باعث شد که دلهای ما بیشتر به هم نزدیک شود.»
او در ادامه از ارتباط پسر و پدری تعریف میکند: «حاجمحمد، مسجدی بود و علیرضا هم به تبع پدرش به مسجد میرفت و نمازش را در مسجد میخواند. منطقه 17 تهران در اعزام نیرو به دفاعمقدس، جزو مناطق فعال بود. وقتی علیرضا را برای ثبتنام در مدرسه راهنمایی میبردم، ماند و با حسرت به نیروهای اعزامی نگاه کرد. گفتم علیرضا این برادرها برای دفاع از دین و مملکت ما به جبهه میروند. کلامم را قطع کرد و گفت: مادر اجازه میدهی من هم بروم؟ انتظار چنین سؤالی را نداشتم. جواب دادم: تو هنوز بچهای و بعد از اینکه به سن سربازی رسیدی میروی انشاءالله. دیگر حرفی نزد و به مدرسه رفتیم. در مدرسه ثبتنامش کردم اما خوشحالی در چشمانش نبود. همه فکر و ذکرش جبهه شده بود و میدانستم که میرود.» از مادر اجازه رفتن به جبهه گرفت و او قبول نکرد. اما یک روز اتفاق عجیبی افتاد: «میدانست من به او وابستهام و بیخبر از من رفت. یک روز بیدار شدم و دیدم که علیرضا در رختخوابش نیست. اولش فکر کردم زودتر به مدرسه رفته. بعد پدر به من توضیح داد و گفت نخواست تو را ناراحت کند. اصرار کرد و از من اجازه گرفت و به جبهه رفت. 300 تومان از جیب پدرش برداشته بود و رفته بود. سوار قطار شده بود. باورم نمیشد که آنقدر بزرگ و مرد شده باشد. دلم گرفت که چرا حداقل از من خداحافظی نکرد و پشت سرش آب نریختم. از زیر قرآن بدرقهاش نکردم. پسرم رفت که رفت. روزهای بیخبری ما از همان روز شروع شد.»
سالها چشم به راهش بودم
مادر است دیگر. گاهی دلش میگیرد و میخواهد دست نوازش بکشد سر پسری که روزی قرار بوده همدم و عصای دستش باشد. با بغض از روزهای تلخ زندگیاش میگوید: «چند روز به عید نوروز 1363 مانده بود که خبر شهادتش را آوردند. باور نمیکردم؛ جگرگوشهام چهارده سال داشت و حالا خبر شهادت و مفقود شدنش را آورده بودند. میگفتند در عملیات خیبر در طلائیه شهید شده است. هیچ شناختی از طلائیه یا عملیات نداشتم. همه وجودم میلرزید و وقتی ساکش را برایم آوردند از شدت ناراحتی و گریه بیهوش شده بودم. پسر عزیزم پنجم اسفند 1362 به شهادت رسیده بود و پیکرش در طلائیه مانده بود. 14ساله بود که رفت و 14سال چشمم به در ماند. چهاردهم تیرماه 1376پیکرش را آوردند. نمیدانم چه حکمتی داشت این عدد 14در زندگی پسر من. من هم او را به 14معصوم بخشیدم.» حاجمحمد پورناصری، پدر شهید هم در ادامه صحبتهای همسرش توصیه دارد و میگوید: «پسرم برای دفاع از دین و وطن و ناموس از جان شیرینش گذشت و خواسته او و ما این است که جوانان عزیز برای تداوم راه شهدا بصیرت داشته باشند. ادامه راه شهدا با اطاعت از رهبری، حفظ حجاب و عمل به سیره شهداست. امیدوارم شرمنده شهدای عزیزمان نباشیم.»
شنبه 6 اسفند 1401
کد مطلب :
186385
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/8q9O2
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved