• شنبه 29 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 10 ذی القعده 1445
  • 2024 May 18
سه شنبه 25 بهمن 1401
کد مطلب : 185572
+
-

بار دیگر با تو در میان برف و سکوت

حال خوب
بار دیگر با تو در میان برف و سکوت

محمد سرابی

شب‌هایی که برف می‌آید شهر از سکوت و سفیدی پرمی‌شود. نور از زمین به آسمان می‌تابد. تابش چراغ‌ها هم محو است و هم تیز. می‌گویند برف صدا را می‌گیرد. شهری که روی دیوار‌هایش برف نشسته باشد، شب‌ها آرام است. برفی که ما را دوست داشته باشد و روی زمین بنشیند، هر ده – پانزده سال می‌آید.
شب‌هایی که برف زیاد می‌آید؛ توی پارک‌هایی مثل «پارک ملت» می‌شود جوان‌ها را دید که به سرما مقاوم هستند. لباس گرم و کلاه پشمی دارند، یک فلاسک چای و چند لیوان آورده‌اند و قدم می‌زنند. گلوله برفی پرت نمی‌کنند. این کار برای نخستین ساعت‌های صبح بود که از خانه بیرون آمده و تازه برف را دیده ‌بودند. برف حالا مهمان قشنگی است. نیمکت‌ها خیلی سرد شده حتی نیمکت‌های چوبی. جوان‌ها راه می‌روند و دست هم را می‌گیرند که لیز نخورند. سروصدای روزانه شهر به آرامش شب تبدیل شده است. کمی که درون پارک بروی، سکوت برف بیشتر می‌شود. روی شاخه‌های خشک برف گرفته. گاهی درختی شاخه‌اش را تکان می‌دهد و مشتی برف نرم روی زمین می‌ریزد.
صورت آن‌هایی که در بوستان برفی پرسه می‌زنند و چای می‌نوشند، دیده نمی‌شود. هر نفسی که بیرون می‌آید رنگ سفیدی می‌گیرد. بخار از دور لیوان‌ها بلند می‌شود. از همدیگر عکس می‌گیرند، با هم حرف می‌زنند و لیوان‌ها را محکم نگه‌داشته‌اند. درون سینه آدم‌ها گرم است انگار آنجا هنوز شعله‌ای دارد. شهر تاریک به خواب رفته اما نور نرم و سفید بیدار است.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید