ماجرای فحش شاه به روزنامهها بهخاطر رضا
اسدالله علم در خاطرات خود مینویسد: چهارشنبه اول خرداد ۱۳۵۳: در مورد پرواز سولوی والاحضرت همایونی، من عرض کردم مثل اینکه امر فرمودید سر و صدایی نشود، به این جهت من هم عریضه تبریکی که به والاحضرت عرض کردم نمیفرستم. فرمودند برعکس بفرستید. خود روزنامهها چیزی ننوشتند، به [ .....] ها بگو، پرواز ولیعهد کشور حتی از خبر یک چاقوکشی هم کمتر است که هیچ نمینویسید؟
دوشنبه سوم مهر ۱۳۵۱: راجع به والاحضرتها صحبت شد. من عرض کردم والاحضرت همایونی از کاخ سعدآباد به نیاوران(!) به مدرسه میروند، اجازه بدهید مرسدس زره پوش اعلیحضرت همایونی که من پارسال خریدم، تشریف ببرند(!) فرمودند نمیخواهم روح بچه را این قدر ناراحت کنم(!) عرض کردم، چاره نیست.
بعد درخصوص قدرت ایشان در اتومبیل راندن صحبت شد. عرض کردم قدری خطر دارد. فرمودند، بهتر است خطر داشته باشد تا یک بچه ننه پخمه مثل احمد شاه (آخرین شاه قاجار) تربیت کنم. درخصوص والاحضرت علیرضا صحبت کردند. فرمودند، از من پرسید که مرا هم مثل ولیعهد، خودت به مدرسه میبری؟ گفتم نه. چون آنجا تو به مدرسه فرانسوی میروی. به هرصورت بچه به این کوچکی خیلی احساسات دارد.
چهارشنبه هجدهم مهر ۱۳۵۲: (...) عرض دیگرم درخصوص تند راندن ماشین به وسیله والاحضرت همایونی بود. عرض کردم بهصورت وحشتناک در این خیابان سعدآباد تند میروند. فرمودند خودت برو با ولیعهد صحبت کن که تو تعلق به کشور داری، چرا این کار را میکنی؟ عرض کردم به بچه ۱۳ ساله چه جور حرف بزنم؟
چهارشنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۵۳: صحبت والاحضرت همایونی شد که قرار است تابستان تشریف ببرند انگلستان را ببینند. مدتی صحبت کردیم که ماشاالله چه بچه باهوش و ملایم و متعادلی است. فرمودند، من خیلی خوشوقت هستم.
عرض کردم فقط باید ایشان را از شر این زن فرانسوی آزاد کرد. این همه زن نباید ایشان را احاطه داشته باشند. علیاحضرت شهربانو، مادربزرگ، مادمازل ژوئل، رئیس مدرسه، معلم پیشاهنگی، اغلب معلمین همه زن! اینکه نمیشود... [شاه فرمودند] باید فکر یک دختر بازی هم برایش بکنم! عرض کردم هنوز خیلی زود است. [شاه] فرمودند، نه، من در این سنها کاملاً احساس این مطالب را میکردم. من عرض کردم، من که تا هفده سالگی هیچ سر درمیآوردم. [شاه] فرمودند، من که کاملاً احساس میکردم حتی عاشق ایران تیمورتاش شده بودم. تیمورتاش آن موقع وزیر دربار بود.
جمعه پانزدهم مرداد ۱۳۵۵: (...) شاهنشاه ابتدا از هدیههایی که من از فرانسه آورده بودم و دیشب در حضورشان بود، تعریف فرمودند. و بعد هم از من پرسیدند، میدانی که ولیعهد هدیهای که برای او فرستاده بودی رد کرد؟ با ناراحتی بسیار این مطلب را فرمودند. عرض کردم، جریانش را به غلام گفتند... باید عرض کنم این زن فرانسوی [منظور مادمازل ژوئل - پرستار ولیعهد] آنچنان نفوذی در ولیعهد به هم زده که غیرقابل تصور است. یا خودش پارسا puritan است و واقعاً ولیعهد را از این مسائل بر حذر میدارد و یا اینکه خودش از والاحضرت همایونی کام میگیرد و این بسیار خطرناک خواهد بود که زن پیر پدرسوخته فرانسوی، ولیعهد را روی خودش بکشد. بعد هم غلام چندی پیش به عرض رساندم که علیاحضرت شهبانو اگر وارد بر جریان نباشد، کار مشکل میشود و همینطور هم شد و حال غلام ترس دارم که جریان به عرض علیاحضرت هم رسیده باشد. گو اینکه باکی ندارم، ولی کار ما در آینده بسیار مشکلتر میشود.
دوشنبه پنجم مهر ۱۳۵۵: (...) سر شام فقط دکتر کریم ایادی و در حضور [پادشاه] بودیم، صحبتهای مختلف شد. به من فرمودند، به تو خبر خوشی بدهم که خود شهبانو به من گفتند باید برای ولیعهد فکر سرگرمی کرد، دارد پسر بزرگ میشود و باید به احتیاجات انسانی و طبیعی او توجه کرد. از اینجا همه متوجه شدند که پسرِ...، همکلاس والاحضرت همایونی، حساب پرستار خودش را رسیده است!
چهارشنبه هشتم آبان ۱۳۵۵: (...) اجازه گرفتم اتومبیلی به والاحضرت همایونی تقدیم کنم به مناسبت تولد معظم له که فرداست. اجازه فرمودند. باز هم راجع به والاحضرت مذاکره شد. شاهنشاه خوشبختانه راضی هستند. میفرمایند جوان معقول، خونسرد و با تاملی است، هر کاری را لازم باشد میکند ولی در عین حال هم هالو نیست که هر کس هر چه بخواهد به او تحمیل کند. عرض کردم خوشبختانه همینطور است ولی باید هر چه زودتر فکری بفرمایید که از محیط زنها خارج شوند. فقط زنهایی را ببینند که باید با آنها آن کار(!) را بکند. خاله خانقزی و پرستار فرانسوی مضر هستند، ایشان را زنانه و گوشی بار میآورند. فرمودند درست میگویی ولی باز هم دستور اقدامی نفرمودند.