خدایا چه شب بدی است، دارم دیوانه میشوم، امشب شهناز وارد شد. خودم به فرودگاه رفتم و او را برداشته به کاخ سعدآباد بردم. در راه چقدر صحبت، دلالت و خواهش کردم که تو را به خدا تا شاهنشاه را زیارت نکردهاید، خسرو (پسر سپهبد خلبان نادر جهانبانی) را نبینید؛ ایشان قولی به من دادند و بعد هم در مورد مباحث فلسفی صحبت کردیم که آیا استعمال [ال.اس.دی] L.S.D خوب است یا نه؟ عرض کردم جان من، این دوای پدرسگ، سلولهای دماغ شما را از بین میبرد و قابل تحمل نیست. ایشان معتقدند که مثل سیگار یا قلیان است. یاللعجب در تأثیر این پسر (خسرو جهانبانی) پدرسگ روی این دختر. به هر صورت منزل آمده، به پدر خسرو، سپهبد جهانبانی تلفن کردم که اگر میخواهید کار خسرو به سامان برسد، نگذارید امشب پیش والاحضرت برود. بیچاره به من گفت: خسرو پیش پرنس علی، پسر مرحوم علیرضاست و یک هفته است که از پیش ما فرار کرده است؛ تمام امیدهایم مبدل به یأس شد.
کتاب یادداشت های امیراسدالله علم
شهناز، جهانبانی و ال.اس.دی
در همینه زمینه :