• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
دو شنبه 26 دی 1401
کد مطلب : 182980
+
-

رنگ‌ها و کفش‌ها

حال خوب
رنگ‌ها و کفش‌ها

 مو سپیدِ کت‌سرمه‌ای صبح‌ها عصایش را برمی‌دارد و راه می‌افتد. خانه‌اش ته بن‌بست تنگی است که دیوارهای کج و معوج آجرچینش، او را از خیلی وقت پیش می‌شناسند؛ از آن سال‌ها که فرفره در دست می‌دوید یا همان وقت‌ها که شاگرد قنادی محل بود یا بعدتر که دکان زولبیا‌فروشی خودش را علم کرد. موسپیدِ کت‌سرمه‌ای حالا از آن سال‌ها آنقدر فاصله گرفته که باور نمی‌کند زمانی مثل باد می‌دوید یا با همین پاها ساعت‌ها پای دیگ بامیه می‌ایستاد. راه که می‌رود، یک وقت‌هایی لق‌خوردن زانوانش را حس می‌کند. دوستانش مدام یادش می‌اندازند که اگر راه نرود، همین توش و توان اندک هم از پاهایش رخت برمی‌بندد. موسپیدِ کت‌سرمه‌ای نمی‌خواهد خانه‌نشین شود. برای همین است که صبح‌به‌صبح شال و کلاه می‌کند و آهسته‌آهسته راه می‌رود. کاری هم ندارد که زمستان است یا تابستان. هرچند در زمستان، قدم‌هایش کندتر است و شانه‌هایش انگار بیشتر  از دو طرف، سمت عصا آویزان می‌شوند. اما همین شانه‌های آویزان وقتی می‌رسند به ویترین رنگ‌دررنگ کفش‌فروشی محبوبش، جان‌می‌گیرند. انگار که درد از تنش رخت برمی‌بندد. موسپیدِ کت‌سرمه‌ای تا یادش هست، کفش‌هایش مشکی بوده‌اند، ولی پشت شیشه این دکان کفش‌های مردانه  رنگین هستند؛ آبی، سبز، قرمز، زرد و... تماشای کفش‌ها، برق می‌نشاند بر چشم‌های عابران، اما موسپیدِ کت‌سرمه‌ای نگاهش به کفش‌های رنگی طوری دیگر است. انگار که آدم‌ها اگر آنها را بپوشند می‌توانند از ساغری‌سازان در رشت، یک‌راست، روانه سرزمینی روشن شوند که همیشه‌بهار است و رنگین‌بال‌ترین پروانه‌ها، اندوه را از دل آدم‌ها دورمی‌کنند. موسپیدِ کت‌سرمه‌ای می‌خواهد بی‌خیال سن و سال و حرف و حدیث مردم، یک جفت کفش رنگی بخرد. یک‌وقت‌هایی فکر می‌کند، بنفش خوب است، وقت دیگر زرد یا صورتی.‌ سبز و نارنجی هم به‌نظرش قشنگ است.‌ خورشید که می‌رسد وسط آسمان، موسپیدِ کت‌سرمه‌ای مثل هر روز، برمی‌گردد سمت خانه؛ همه فکر و ذکرش هم این است، فردا می‌خرم، شاید سبز، شاید آبی، شاید... .

 

این خبر را به اشتراک بگذارید