• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
دو شنبه 7 خرداد 1397
کد مطلب : 18040
+
-

اول شخص مفرد

تنگ در آغوشم گیر!

تنگ در آغوشم گیر!

ابراهیم افشار|نویسنده، روزنامه‌نگار:

1- حالا ستاره‌های دم موت، از مرگ و فراق ابدی نمی‌ترسند. حالا دیگر مطمئن‌اند که پدیده‌ای به نام «صنعت مرگ» در این مملکت شیوع پیدا کرده که می‌تواند از همه گوشه‌نشینان عالم، اعاده‌حیثیت کند. یک دست‌شان به آسمان است که هرچه زودتر تمام کنند و قبض‌شان را بگیرند و بروند. بروند و حداقل از این همه تنهایی و انزوا نجات یابند و آنگاه که دراز به دراز توی تابوت‌شان افتاده‌اند، شاید ترمه را کنار بزنند و از روی دوش مشایعت‌کنندگان خود، نگاهی زیرچشمی به شهر بیندازند و ببینند که چه تجلیل سوزناکی از آنها به عمل می‌آورند. «صنعت مرگ» اینجا - در جوامع ناکام و مرگ‌اندیش- صنعتی بسیار پررونق است و مردگانش را یک‌شبه تبدیل به پادشاه می‌کند. پادشاهان مردگان روزبه‌روز در فرهنگ شفاهی ما تبلیغ و تکثیر می‌شوند. قد می‌کشند و احترامی درخور می‌یابند. «صنعت مرگ» در این سرزمین، عجوزه‌ای ریاکار و پشت‌هم‌انداز اما اهل سپاس است. و برای همین سپاس‌ندیدگی‌هاست که اکنون کهنسالان طردشده این خاک، لقلقه زبان‌شان یک بیت شعر بی‌شکوه است که توی دهن‌شان افتاده است: «‌ای مرگ بیا تنگ در آغوشم گیر، تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم.»

2-  نگاه کن! از لحظه‌ای که آقای ملک‌مطیعی عمرش را داده به شما، شبکه‌های مجازی و صفحات روزنامه‌ها قیامت کرده‌اند. این همه سال او در این جامعه، زجر کشیده و تنها مانده بود. این همه سال هرجا که اسمش را در مطلبی سینمایی یا حتی فوتبالی می‌آوردیم، با خشم و دژم محرمعلی‌خان‌ها مواجه می‌شدیم که قلم قرمز رویش می‌کشیدند و زهر به صورت‌مان می‌پاشیدند. این همه سال بازیگر بی‌خطر قدیمی، رنج‌هایی از بی‌اعتنایی جامعه‌اش دید که روزبه‌روز شکسته‌ترش کرد. اما ستایشگران صنعت مرگ را ببین که اکنون از لحظه‌ای که او پلک روی هم گذاشته است، محبت را در حق او تمام کرده‌اند! ستایش‌های ریاکارانه‌ای که لبریز از درد و طنز است. تقریبا درحالی‌که زندگی ناصرخان باید تبدیل به خبر یک می‌شد، مرگش به جانگدازترین خبر‌روز تبدیل شده و در صفحات مجازی سلبریتی‌ها و پرولتاریای اینترنتی، غوغایی غریب برپاست. این همه استفاده ابزاری سوزناک از کجا می‌آید؟ چرا در زمان زنده‌بودنش که نیازمند همدردی‌تان بود، چنین شکیل به قربان‌صدقه‌اش ننشستید؟ چرا هر قدر که او خون دل بیشتری از دست زمانه خورد، با بی‌اعتنایی بیشتری از سمت شما مواجه شد؟ این «مرگ‌ستایان» که در این یکی دو روز عکس‌هایش را جلدی کرده‌اند و در توصیفش قصیده‌های گرانسنگ گفته‌اند، در این دهه‌های اخیر حتی اسمش را از مطالب پژوهشی هم خط می‌زدند! این مرگ است که عزیزدردانه شماست، نه زندگی.

3- اکنون مرگ به چنان لعبتک رهایی‌بخش تبدیل شده است که می‌تواند به پلک‌زدنی از همه اعاده‌حیثیت کند. این تنها ملک‌مطیعی نیست که دوباره زنده شده است. ما این صنعتگران مرگ را قبلا نیز تجربه کرده‌ایم. چه فرقی می‌کند هنگام مرگ ناصر حجازی باشد یا پرویز دهداری و حتی هادی نوروزی. قشنگ یادم هست آنهایی که سال به سال سری به دهداری نمی‌زدند و حتی در استادیوم‌ها گلوله برفی به شانه‌های نحیفش می‌کوبیدند، ناگهان با جنازه‌اش مهربان‌تر شدند. اگر مرگ، چنین قاطع و بخششگر است، گو سراغ همه‌مان بیاید. دهداری داشت در تنهایی دق می‌کرد اما ناگهان در شام غریبانش مردانی را دیدیم که با کراوات‌های مشکی و ادکلن‌های اصل پاریسی، دم در مسجد آبغوره می‌گرفتند و به جوان‌ها می‌گفتند حمد و سوره‌تان را با صدایی غراتر بخوانید. آنها می‌دانستند که اسطوره مرگ در این خاک، هر روز فربه و فربه‌تر می‌شود. همانها با ناصر حجازی هم چنین کردند. اگر سینه ناصر و پرویز و ملک را می‌گشودی، سرشار از زخم‌ها و حریق‌های هزارساله بود اما مرگ آدم‌ها را عزیزتر کرد. باید زندگی عزیزترشان می‌کرد.

4- حالا نوبت آقای ملک‌مطیعی است. او در این سال‌ها دردهایی را تحمل کرد که برای از پا انداختن نهنگ‌ها و فیل‌های غدار هم کم بود. نه فقط به‌خاطر اینکه از سینما فراری‌اش دادند. نه فقط به‌خاطر خسته‌جانی‌اش. او دردهای خصوصی غریبی داشت که از چشم جامعه سینمایی و رسانه‌ای دور مانده بود و کسی به همدردی‌اش برنمی‌خاست. الان چند روزی است که در پست‌های اینستاگرام سلبریتی‌ها چیزهایی می‌خوانی که کف می‌کنی. این دیگر مد شده است که آدم‌ها عکس‌های مشترک‌شان با مردگان را نگه دارند برای روزهای مبادا و آنگاه از صمیم قلب، آبغوره بگیرند. آبغوره‌فروش‌هایی که اشک‌شان بیش از آنکه نشانگر همدردی‌ با بازیگر مغفور باشد، نشانه تجلیل نازل‌شان از «صنعت مرگ» است. انگار مرگ در جوامع ناکام، از «هستی» عزیزتر است. عزیزتر از عزیز مصر است.

5- حالا هرجا که پیرِ رانده‌شده‌ای می‌بینم دست به آسمان برده و منتظر مرگ است. آنها دریافته‌اند که تنها در مرگ و عدم ‌است که جامعه با آنها همدردی و همذات‌پنداری می‌کند. می‌دانند این زندگی نیست که مرگ را باشکوه می‌کند، این مرگ است که زندگی را بی‌شکوه می‌کند.

این خبر را به اشتراک بگذارید