• شنبه 1 دی 1403
  • السَّبْت 19 جمادی الثانی 1446
  • 2024 Dec 21
پنج شنبه 24 آذر 1401
کد مطلب : 180135
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/2R8kz
+
-

خاطره شهید ابراهیم همت به روایت ژیلا بدیهیان

آخرین دیدار

سردارمحمد ابراهیم همت، فرمانده لشکر ۲۷محمد رسول‌الله(ص) 17اسفند1362به شهادت رسید. همسرش ژیلا بدیهیان، در دومین کتاب از مجموعه «نیمه پنهان ماه» که توسط انتشارات روایت فتح چاپ شده، خاطره‌ای از آخرین حضور شهید همت در خانه و نزد خانواده روایت کرده‌است:
«به رختخوا‌ب‌ها تکیه داده بود. دستش را روی زانویش که توی سینه‌اش کشیده بود، دراز کرده بود و دانه‌های تسبیحش تند تند روی هم می‌افتاد. منتظر ماشین بود؛‌ دیر کرده بود. مهدی دور و برش می‌پلکید. همیشه با ابراهیم غریبی می‌کرد، ولی آن روز بازیش گرفته بود. ابراهیم هم اصلاً‌ محل نمی‌گذاشت. همیشه وقتی می‌آمد مثل پروانه دور ما می‌چرخید ولی این‌بار انگار آمده بود که برود. خودش می‌گفت: «روزی که من مسئله‌ محبت شما را با خودم حل کنم، آن روز، روز رفتن من است.»
عصبانی شدم و گفتم: «تو خیلی بی‌عاطفه‌ای. از دیشب تا حالا معلوم نیست چته.» صورتش را برگردانده بود و تکان نمی‌خورد. برگشتم توی صورتش نگاه کردم. از اشک خیس شده بود. بندهای پوتینش یک هوا گشادتر از پاش بود، ‌با حوصله بست. مهدی را روی دستش نشاند و همینطور که از پله‌ها پایین می‌رفتیم گفت: «بابایی! تو روزبه‌روز داری تپل‌تر می‌شی. فکر نمی‌کنی مادرت چطور می‌خواد بزرگت کنه؟» و سفت بوسیدش. چند دقیقه‌ای می‌شد که رفته بود ولی هنوز ماشین راه نیفتاده بود. دویدم طرف در که صدای ماشین سر جا میخکوبم کرد. نمی‌خواستم باور کنم. بغضم را قورت دادم و توی دلم داد زدم: «اون‌قدر نماز می‌خونم و دعا می‌کنم که دوباره برگردی.» بعد از این آخرین دیدار حاج‌همت، یک‌بار طی تماس تلفنی به همسرش گفته بود که «بارها به تو گفتم من پیشمرگ شما می‌شوم. خدا داغ شما را به دل من نمی‌گذارد. این را من دیگر توی زندگی نمی‌بینم.»


 

این خبر را به اشتراک بگذارید