دیوید فوئنکینوس
آلفرد ناگهان خودش را کشف میکند. یک نقاشی. دو نقاشی. صد نقاشی. با ورق زدن کتاب خودش را همه جا میبیند. صورت و کلماتش. همه تئوریهایش. همه گفتوگوهایشان. هیچوقت فکر نمیکرد چنین تأثیری خواهد گذاشت. شارلوت مجذوب او و رابطهشان بوده است. بدن آلفرد داغ میشود. پشت گردنش درد میگیرد. روی کاناپه دراز میکشد. و روزها درمانده همانجا میماند. یکسال بعد در ۱۹۶۲ آلفرد میمیرد. او را با لباس روی تختش پیدا میکنند. ظاهر مردی مسافر را دارد. زمان دیدار است. چهره عاقلانهای دارد. و حتی آرام که از او بعید است. زنی که او را پیدا میکند دستی روی لباسش میکشد. متوجه چیزی در جیبش میشود. جیب داخلی نزدیک قلب. آرام برگه را بهخود نزدیک میکند. برای پیدا کردن بروشور یک نمایشگاه. نمایشگاهی برای هنرمندی به نام شارلوت سالومون.
شارلوت
در همینه زمینه :
بوک مارک