بیژن جلالی، شاعری است که به ادبیات مدرن ایران جسارت بودن و نو شدن را بخشید. کسی که بیشتر به یک سکوت عمیق و آرامش درونی نسبت به ادبیات رسیده بود و روح سرکشی در این زمینه نداشت. سرکشی جلالی در برابر زندگی بود، زندگیای که او را راضی نمیکرد؛ مشاغل و تحصیلاتی که دائما عوض میشد و کمتر ثبات نسبی پیدا میکرد. ولی در مقابل، آنجا که به ادبیات میرسید و شعر میسرود، نشان میداد که چه سکوت عمیقی در برابر هستی دارد. هستیای که هر لحظه و هر جزءاش رازیست و این راز تنها برای شاعر گشوده میشود. تصاویر شعر او و اجزای شعرش، نگاه شاعرانه او را به هستی آشکار میکند:
جهان از آغاز
تا پایان
شعریست
محزون.
کسی در خواهد زد
و خواهد آمد
که چشمان تو را
خواهد داشت
و همان حرف تو را
خواهد زد
ولی من او را
نخواهم شناخت.
اگر کسی مرا خواست
بگویید رفته بارانها را تماشا کند.
و اگر اصرار کرد،
بگویید برای دیدن توفانها
رفتهاست!
و اگر باز هم سماجت کرد،
بگویید
رفته است تا دیگر بازنگردد.
شاعر تنهایی و سکوت
در همینه زمینه :