شهروندی که «دانشجوی نمونه ایرانی» است
مهدی توکلیان؛ فعال فرهنگی و کارشناس رسانه
لبخندی پر از مهربانی همیشه بر لبانش نقش بسته بود. وقتی از خانه بیرون میآمد به همه سلام میکرد؛ از رفتگر و بقال محله تا رئیس و مدیر اداره، همه او را دوست داشتند. همیشه احوال همسایههایش را میپرسید و از هیچ کمکی به آنها دریغ نمیکرد، هیچگاه از چراغ قرمز عبور نمیکرد و هرگز با عصبانیت پشت فرمان اتومبیل نمینشست و کمتر عصبانی میشد، گذشت، سرلوحه اعمال او بود، ساده و مهربان زیست و عاشق پدر و مادرش بود. تمام تلاشش این بود که در درگاه حق خوار و ذلیل نباشد و دوست داشت اعمالش باعث رضایت او باشد. عبادتهایش چون مشق کودکانه، انتظار پاداش مستقیم روزانه را نداشت، خودش باور نداشت که روزی مسیر تاریخ را به سمت خود برگرداند، نامش در تاریخ این مرزوبوم جاودانه شود و زمانی زنده نگه داشتن یاد و نامش الگویی برای نسلهای بعد خود باشد.
حال و هوای دانشگاه و دانشجو شدن در سنین نوجوانی برای هر ذهن سیال و پویایی جاذبه دارد، وارد شدن به فضایی جدید، شیوه جدیدی از درس خواندن، دوستان جدیدی که از هر جای کشور میآیند جذابیت دارد در کنار خردهفرهنگها و رفتارهای خاص هر منطقه و سرزمینی از ایران اسلامی، مشق فرزند ایران اسلامی بودن در فصل جدیدی از کتاب زندگی است.
جوانههایی از بذر تلاش جان میگیرند تا دانشجو را برای رسیدن به شاخههای دانش و آگاهی بالا ببرند. خلاصه کلام اینکه زندگی دانشجویی زندگی در دانایی به توان جویندگی است؛ جویندگی دانش، علم، معرفت و ... رفتارهای جوان خوشچهره و خوشنام شهرمان را که مرور کنیم همین خصلتهای ساده و صمیمی باعث میشود تا در بین همسن و سالهایش متفاوت شود. رفتار و سلوک پدرش برایش الگوی مناسبی بود تا با خانوادهاش مهربان باشد، درکارهای منزل کمک کند، فرزندانش را تکریم و از تربیت آنها غافل نشود. بچههای محله هم او را خیلی دوست داشتند؛ نماز اول وقتش ترک نمیشد و حتیالامکان به مسجد میرفت. کمتر حرف میزد و بیشتر گوش میداد، صرفهجو و قناعتپیشه بود و همیشه در و دیوار و مقابل منزلش را تمیز نگه میداشت. او به ایرانی بودن خود افتخار میکرد. همه او را دوست داشتند، همه میخواستند شبیه او باشند؛ او یک «دانشجوی نمونه ایرانی »بود و برای تمام دانشجویان نمونه خواهد بود...
از جنس همه مردم بود. ساده و با صفا. اصلا شاید همین که مانند دیگران باعث شاخصشدنش باشد؛ یعنی از جنس مردم بودن و کارهای خوبی که دیگران شاید برایشان مهم نباشد، برای او مهم باشد و تن به انجام دادن کارهای خوب و او نیز همه خوب بودنش این بود که یک جوان خوب و موفق ایرانی بود با خصلتهای خوب و پسندیده ایرانی با معیارهای اسلامی.
اشتیاق در عبادت و تهجد شبانه داشت. لذت ترک گناه را چشیده بود، آمال و آرزوهایش با دیگران فرق داشت، دوست نداشت دانشگاه رفتن برایش آسایش و رفاه بیش از حد را فراهم کند، ماشین مدل روز نمیخواست، خانه ویلایی و دنیای راحت بدون درد آرزویش که نه ابتدای آمال و خواستههایش هم نبود ... دنیا را وسیله آخرت میدانست که این را با رفتار و کردارش به همه ثابت کرده بود.
صحبت از اینکه کجا هستیم نمیکنیم چرا که این موضوع را میتوانیم هر روز در صحبتهای مردم و مسئولان شهر و کشور بشنویم و در تیترهای ریز و درشت روزنامهها از انواع تخلفات و جنایات و ... بخوانیم. آنچه مهم است آنجایی است که باید به آن برسیم، شعار زیبای، «شهر ما، خانه ما» را همه به خاطر دارند؛ روند پیدایش این شعار را نمیدانم، اما آنچه واضح است طراحان آن با تکیه بر علم روانشناسی تبلیغات از یک خصوصیت ویژه روانی استفاده کردهاند، همه ما به محلهمان احساس تعلق میکنیم، هوای «بچهمحل»هایمان را داریم، در سطح کلانتر، خود را متعلق به یک شهر میدانیم و در نهایت همه ما ایرانی هستیم.
او نیز همواره تلاش میکرد تا به دیگران بفهماند که به ایرانی بودن خود افتخار کنند؛ فرقی نمیکند دانشجوی ایرانی باشد یا سرباز ایرانی، بسیجی باشد یا فرمانده. برایش این مهم بود که خود را فرزند انقلاب میدانست. همراه پدر بودنش برایش افتخار بود. همان سالی که در کنکور شرکت کرد و رتبه چهارم دانشگاه پزشکی شیراز را بهدست آورد ولی بهخاطر تبعید پدرش به دانشگاه هم نرفت، مدعای همین ارادت به ولایت است. با سلوک و رفتار خود ثابت کرد که ولایتپذیر بودن تنها به حرف نیست؛ حتی سالهای بعد که با دانشگاه فرانسوی مکاتبه کرد و قبول شد و پذیرش دانشگاه کشور اروپایی را گرفت و نرفت نیز نشان از ارادت به ایران و اعتقاد قلبیاش به اسلام دارد.
نواندیشی و نوآوری، او را بهخود خواند، از اضطراب بیهوده زمان، دور شد، از ازدحام لحظههای پوشالی کناره گرفت و صاحب ارادهای شد که تکیهگاه تراوش اندیشههایش شدند تفکر و تعقل؛ مجذوب ذهن جستوجوگرش بودند. آقا مهدی، دانشجوی جوان و پاک دانشگاه نرفته ما ایرانیان سخنانی ماندگار برجای گذاشت تا تاریخ، تاریخ است روایتگر خاطرههایش باشد چون بارانی در کویر دلتنگیهای همرزمانش همیشه طراوت و تازگی عطر باران بر سفالهای ترک خورده را تداعی میکند ... به دانشگاهی رفت که هر لحظهاش درسی جدید بود، صدای استادانی را شنید که تاریخ هیچ حماسهای به خود ندیده است. فریادهایی که گاهی از زیر آوارهای کلاس درس برمیخاستند؛ فریادهایی که گاهی از گهواره نوزادانی بلند میشدند و نواهایی که در لحظه جان دادن، سمفونی عشق و ایثار را هجی میکردند؛ همدلی و همراهیاش با مردم زمانه خود هرگز فراموش نمیشود. دانشگاه نرفتهای که استاد بسیاری از فارغالتحصیلان دانشگاههای داخل و خارج شده بود. 8 فصل شیدایی ایران اسلامی را با رها دلیهایش ره توشه دانشجویان عاشقی کرد که قدم در راه عشق به وطن نهاده بودند. اهورا مردی بود از جنس همه جوانهای ایرانی با اندک تفاوتی در همدلی و ایستادگی و دلدادن به مقتدا و رهبرش...دلیلش را شاید خیلیها ندانند و شاید هم بدانند و به روی خودشان نیاورند، اما چون پیر و مرادش امام دلها رحمتالله علیه فرموده بود که فارغالتحصیلان اروپا تحصیلکرده هم به ایران بیایند از رفتن منصرف شد و مسیر زندگیش را براساس دستورات ولی فقیه زمان خود تنظیم کرد، به نهادهای مختلف رفت و با گروهی صدنفره به دانشگاه اصلی آن روزها رفت. دانشگاهی که سیلابسها و سرفصلهای درسیاش با دانشگاههای کشور فرق میکرد؛ ایثار و شهادت و شجاعت و دلدادگی عنوانهای اصلی درسش بود. در دانشگاهی ماند که ناظر امتحاناتش خداوند بود و مربیانش سیزدهسالههایی که نارنجک به کمر میبستند و نوجوانهایی که شناسنامههایشان را دست کاری کرده بودند تا امروز من و تو بتوانیم به داشتن شناسنامه ایرانی خود افتخار کنیم. فارغالتحصیل دانشگاهی شد که 8 سال زمان فارغالتحصیلیاش بود؛ مردی از جنس همه مردان خوب و مسلمان وارد دانشگاهی شد که گوی سبقت در جان به جانان تسلیم کردن افتخار بزرگی بود. دانشگاهی که واحدهای عملیاش در بین دانشجویان، رقابتی شدید داشت؛ روی مین خوابیدن و معبری برای عبور دیگران شدن افتخاری بزرگ بود. شناسایی رفتن امتیازی بود، برای او که مشتاق شهادت بود و سرانجام فارغالتحصیلیاش لباس مقدس رزم بود و عطر خون پاکی که بدون هیچ منتی برای رضای خدا بر بدن نقش میبست. در بیستوهفتم آبان ماه هر سال در تاریخ این سرزمین، یادآور سالروز شهادت فرمانده لشگر همیشه قهرمان 17علیابنابیطالب علیهالسلام است و نام آقا مهدی بر تارک نام 6هزارو90 شهید استان میدرخشد.