کارگردانی از جنس مردم
بعد از جنگ جهانی دوم، ایتالیا حسابی بههمریخته بود. مردمش وضعیت اقتصادی خوبی نداشتند. فقیر بودند، کار گیر نمیآمد و هیچکسی به زندگی آیندهاش امیدی نداشت. فیلمسازهای ایتالیایی هم مثل مردمش بودند، نه امکانات فیلمسازی درست و حسابی داشتند، نه پول و پله خوب. استودیوی چینه چیتا هم که مثلا معروفترین استودیوی تولید فیلم ایتالیا بهحساب میآمد، افتاده بود دست مهاجرها. توی همین گیر و دار، چند نفر دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند که با همین شرایط فیلم بسازند و اعتراض خودشان را به شرایط بد جامعه نشان بدهند. فدریکو فلینی، چزاره زاواتینی، روبرتو روسلینی، ویتوریو دسیکا، میکل آنجلو آنتونیونی و لوکینو ویسکونتی جزو همین آدمها بودند. سینمای نئورئالیست یا نوواقعگرا همین جوری بهوجود آمد؛ دیدند بازیگر ندارند، رفتند سراغ نابازیگرها و مردم عادی. دیدند استودیو ندارند، رفتند فیلمهایشان را توی خرابههای شهر فیلمبرداری کردند. دیدند تجهیزات ندارند، بیخیال نورپردازی حرفهای و اتو کشیده شدند. دیدند وضعیت زندگی مردم افتضاح است، برای همین فیلمنامهها را براساس همین بدبختیها نوشتند.
ویتوریو دسیکا مثل شخصیتهای اکثر فیلمهایش توی یک خانواده فقیر در سورا، یکی از روستاهای حوالی رم به دنیا آمد. دهه20 توی تئاترهای دورهگرد بازی میکرد. بعد هم که کارش گرفت، وارد کمدیهای سبک سینمای ایتالیا شد. سال1933 هم که با همسرش، استودیوی فیلمسازیاش را تاسیس کرد، باز هم پشت سر هم از همین کمدیهای سبک تولید کرد. شاید مهمترین اتفاق زندگی دسیکا، ملاقات او با چزاره زاواتینی نویسنده بود. دیداری که مسیر فیلمسازی دسیکا را به کل عوض کرد. بعد از آن ملاقات، فیلمنامه «دزد دوچرخه» نوشته شد و اسم دسیکا و زاواتینی یک دفعه سر زبانها افتاد. حتی مجسمه طلایی اسکار هم نتوانست از کنار صحنه شرمندگی پدری که به جرم دزدی دوچرخه، جلوی پسرش دستگیر شد، به راحتی بگذرد. دسیکا تا آخر عمرش 34فیلم ساخت، ولی بهترینشان همان چندتایی بودند که زاواتینی فیلمنامهشان را نوشته بود. تأثیر زاواتینی در زندگی و فیلمهای دسیکا آنقدر زیاد بود که خیلیها تنها دلیل موفقیت «دزد دوچرخه» را فیلمنامه زاواتینی میدانند، نه کارگردانی ساده و بیآرایش دسیکا.