• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
یکشنبه 22 آبان 1401
کد مطلب : 176816
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/BgL9Y
+
-

وزیر نفت منم! کسی را شکنجه نکنید

خاطرات زندگی شهید محمدجواد تندگویان به روایت همسر و پسرش محمدمهدی

گزارش
وزیر نفت منم! کسی را شکنجه نکنید

مژگان مهرابی _ روزنامه‌نگار

مهرماه سال1359بود که به‌عنوان وزیر نفت انتخاب شد. جوان‌ترین وزیر کابینه شهید رجایی بود. او را به‌دلیل نبوغ و درایتش انتخاب کرده بودند تا زمام امور را به‌دست گیرد و تحولی در صنعت نفت ایجاد کند. الحق که در کارش هم موفق بود. اما شروع فعالیتش مصادف شده بود با آغاز جنگ تحمیلی. عراق بارها پالایشگاه آبادان را مورد‌هجمه خود قرار داده بود. محمدجواد تندگویان برای اینکه بتواند حوادث پیش آمده را مدیریت کند ترجیح داد به جای ماندن در تهران و هدایت کارها، خود شخصا به آّبادان برود و در کنار کارگران و رزمنده‌ها باشد. به دوستانش گفته بود: «جای من اینجاست، پالایشگاه آبادان.» سرانجام در همین رفت‌وآمدها از سوی نیروهای عراقی در جاده ماهشهر- آبادان به اسارت درآمد؛ همراه با چند تن از دوستانش. بعد از جنگ وقتی همه اسرا بازگشتند و محمدجواد نیامد، خانواده پی موضوع را گرفتند تا خبری از او بگیرند. همراه با نیروهای صلیب‌سرخ به عراق رفتند اما تنها یافته‌شان بقایای پیکر محمدجواد بود که تحقیقات پزشکی قانونی نشان می‌دهد قبل از شهادتش به سختی شکنجه شده و لحظات سختی را پشت سر گذاشته است. «بتول برهان اشکوری» همسر و «محمدمهدی تندگویان» پسر شهید، روایتگر داستان زندگی او هستند. پای صحبت‌هایشان می‌نشینیم.

9آبان‌ماه سال1359بود که اسیر شد. این را کسانی که در آبادان حضور داشتند به خانواده‌اش گفتند. تندگویان با هیأت همراه برای سرکشی به پالایشگاه نفت آبادان راهی آنجا شده بود تا از نزدیک مشکلات را بررسی و رفع کند. آخر دشمن مرتب پالایشگاه آبادان را مورد‌هدف قرار می‌داد و خسارات سنگینی به آن وارد کرده بود. وقتی تندگویان خواست به آبادان برود یکی‌دو تن از دوستان به او گفتند که تهران بماند و از همین جا به موضوع رسیدگی کند. اما محمدجواد گفت: «جای من آنجاست. در کنار کارگران و رزمنده‌ها.» برای همین هم رفت. او شاید برای وزیر بودن خیلی جوان بود اما درایت و نبوغی که در حوزه نفت داشت همه را به این باور رسانده بود که شهید رجایی، نخست‌وزیر وقت، خوب کسی را برای این مسئولیت انتخاب کرده است. تندگویان مردی نبود که پشت میز بنشیند و دستور دهد، برای همین مرتب در مسیر تهران- آبادان در رفت‌وآمد بود. همسرش به سال‌های خیلی دور برمی‌گردد؛ سال 1329. می‌گوید: «اینطور که پدر و مادر محمدجواد تعریف می‌کردند، او دانش‌آموز باهوشی بوده است. وقتی در آزمون سراسری شرکت می‌کند همزمان در 3دانشگاه قبول و حتی بورسیه کشور انگلستان می‌شود اما نه خودش به رفتن علاقه‌ای نشان می‌دهد و نه انگلستان رغبتی نشان می‌دهد یک فرد مذهبی را پذیرش کند. برای همین تحصیلاتش را در کشور خودش ادامه می‌دهد. رشته نفت.» تندگویان روحیه مبارزی داشت و در دانشگاه فعالیت سیاسی انجام می‌داد. او سعی می‌کرد با دعوت از شهید مطهری، دکتر شریعتی و‌علامه‌محمدتقی جعفری در انجمن اسلامی تحولی در دانشجویان ایجاد کند. همین کارش باعث شده بود همیشه زیر ذره‌بین ساواک باشد.

ازدواج با یک بانوی انقلابی
شهید تندگویان بعد از پایان دوره دانشگاه در پالایشگاه نفت تهران مشغول کار شد و بعد از آن تصمیم گرفت سروسامانی به زندگی خود بدهد و ازدواج کند اما دوست داشت کسی را به همسری برگزیند که روحیه‌ای شبیه خودش داشته باشد؛ یک بانوی انقلابی. اشکوری ماجرای آشنایی‌شان را تعریف می‌کند: «همسر یکی از دوستان محمدجواد واسطه ازدواج ما بود. در مجلسی من شعری درباره عید غدیر خواندم که مورد‌توجه مهمانان قرار گرفت. همین آشنای خانوادگی من را زیرنظر می‌گیرد و به محمدجواد می‌گوید کسی که مدنظر تو است را پیدا کردم. خلاصه این شد که محمدجواد به خواستگاری من آمد. آن زمان 17سال بیشتر نداشتم. درباره شرایط زندگی‌اش گفت و اینکه ممکن است به‌دلیل فعالیت‌های سیاسی که دارد هر آن دستگیرش کنند. من هم با توجه به روحیه‌ای که از خود سراغ داشتم قبول کردم. خیلی ساده و بی‌هیچ ریخت‌و‌پاشی زندگی مشترک خود را شروع کردیم. با اینکه محمدجواد تنها پسر خانواده بود اما خودش اینطور خواست.»

مته‌برقی روی پایش گذاشته بودند
محمدجواد جوان فعالی بود. مرتب با دانشجوها ارتباط داشت. چند ماه بعد از ازدواجش برای انجام کارهای دانشگاه به آبادان رفت. وقتی جو حاکم را دید دانشجویان را ترغیب کرد تا اعتراض خود را با تظاهرات نشان دهند. این اتفاق صورت گرفت و وقتی محمدجواد به تهران برگشت به‌دلیل سبقه سیاسی‌ای که داشت ساواک دستگیرش کرد. اشکوری از آن شب رعب‌انگیز می‌گوید: «محمدجواد با توجه به کاری که در آبادان انجام داده بود احتمال می‌داد ساواک پی‌اش بیاید برای همین کتاب‌های سیاسی و ممنوعه را در حمام و سردخانه مخفی کرد. یک شب چند ساواکی داخل خانه ریختند و همه‌‌چیز را به‌هم زدند تا چیزی پیدا کنند. مدرکی نبود اما محمدجواد را با خود بردند.» با بردن محمدجواد بار غمی بر دل همسرش نشست. باردار بود و نیاز به حضور همسرش داشت. به جای آرامش آشوبی در دلش به‌وجود آمده بود. خبر نداشت چه بر سر او آمده و همین بیشتر آزارش می‌داد، تا اینکه از طریق یکی از دوستان متوجه شد محکوم به 5سال زندان شده است. همسرش به یاد می‌آورد: «پدر محمدجواد با یک وکیل مشورت کرد و پول هنگفتی داد تا محمدجواد زودتر آزاد شود. 5سال حبس به یک سال خلاصه شد. وقتی محمدجواد از زندان برگشت محمدمهدی به دنیا آمده بود. خیلی او را شکنجه کرده بودند. همه ناخن‌هایش را کشیده و مته برقی روی مچ پاهایش گذاشته بودند. شرایط خوبی نداشت.» 

همه کاری می‌کرد تا من خوشحال باشم
شهید تندگویان از زندان آزاد شد اما اجازه کار کردن در اداره‌های دولتی را نداشت. او به واسطه یکی از دوستان در شرکت بوتان گاز مشغول کار شد. اما بعد از مدتی دوستش بهروز بوشهری به محمدجواد پیشنهاد داد برای اینکه از تیررس ساواک دور بماند به رشت برود و در شرکت پارس توشیبا مشغول کار شود. با نقل‌مکان به رشت زندگی تندگویان کمی رنگ آسایش به‌خود گرفت. دیگر خبری از آن رعب و وحشت‌ها نبود. همسرش می‌گوید: «هاجر که به دنیا آمد حس بهتری داشتم. محمدجواد خانواده‌دوست بود. با اینکه هیبت جدی داشت اما تا دلتان بخواهد اهل مزاح بود. همه کاری می‌کرد تا ما در رفاه باشیم و من را خوشحال کند.»

محمدجواد تندگویان منم! وزیر نفت ایران
بعد از پیروزی انقلاب، از شهید تندگویان دعوت می‌شود به سبب تبحر و درایتی که دارد در پالایشگاه نفت آبادان مشغول کار شود. او هم دست خانواده را گرفت و راهی جنوب شد. بعد از مدتی او را به‌عنوان مسئول مناطق نفت‌خیز انتخاب کردند و این اتفاق‌ها درست بین سال‌های 1357تا 1359رخ داد. اواسط سال 1359بود که شهید تندگویان از سوی دولت شهید رجایی به‌عنوان وزیر نفت انتخاب شد. چند روزی از قبول مسئولیتش نگذشته بود که برای بازدید از پالایشگاه نفت آبادان به آنجا رفت. می‌گفت: «کار من اینجاست. باید در کنار همکاران و رزمنده‌ها باشم.» و بود. در یکی از ماموریت‌ها او همراه چند تن از دوستانش راهی آبادان شده بود. چند کیلومتر مانده به آبادان متوجه دود غلیظی شد که سایه بر سر شهر انداخته بود. در این حین عده‌ای اسلحه به‌دست سد راهشان شدند و با تیرباران کردن ماشین آن را متوقف کردند. مسافران را از ماشین پیاده کرده و به باد کتک گرفتند. فرمانده‌شان سراغ تندگویان را گرفت؛ وزیر نفت. بعد هم هشدار داد که اگر معرفی نشود همه را خواهد کشت. محمدجواد به هر سختی بود روی پا ایستاد و گفت: «محمدجواد تندگویان منم! وزیر نفت ایران! کسی را شکنجه نکنید.» او را کشان‌کشان به آن سوی جاده بردند. دوستانش فقط دست‌هایی را می‌دیدند که از بالا بر سر و صورت تندگویان فرود می‌آید.

آزادی تندگویان در ازای آزادی 8خلبان 
هیأت همراه تندگویان را به اسارت گرفتند. در بدو ورود به خاک عراق محمدجواد، مهندس بوشهری و یحیوی را در یک سلول انداختند. آنها شاهد بودند که چطور عراقی‌ها هر روز محمدجواد را به باد کتک می‌گرفتند و شکنجه می‌دادند؛ آنقدر که طحالش پاره شد. محمدمهدی دنباله حرف مادر را می‌گیرد: «هم‌بندهای پدرم با شنیدن صوت قرآن او متوجه می‌شدند که زنده است.» روزهای سختی بود. همسر جوان شهید تندگویان با 4کودک قد‌و‌نیم‌قد که بزرگ‌ترین‌شان فقط 7سال داشت باید همه تلاش‌اش را می‌کرد تا بچه‌ها را آرام کند. آنها مرتب بهانه پدر را می‌گرفتند و همین حال مادر را بیش از پیش منقلب می‌کرد. هاجر 5سال و مریم هم 3سال داشت. هدی هم که هنوز به دنیا نیامده بود. محمدمهدی می‌گوید: «در همان روزها شهید رجایی به منزل پدربزرگم آمد و گفت از سوی دولت عراق پیشنهاد شده شهید تندگویان را با 8خلبان جنگی معاوضه می‌کنیم. مادرم مخالفت کرد و گفت آنها بعد از آزادی دوباره شهرها را بمباران می‌کنند.» 

11سال چشم‌انتظاری برای شنیدن خبر شهادت
سال1368جنگ تمام شد و یک سال بعد اسرا مبادله شدند. خانواده تندگویان هر روز چشم به راه‌تر از پیش منتظر آمدن محمدجواد بودند. چه شور و شوقی که بچه‌ها نداشتند! اسرا یکی‌یکی آمدند و خبری از محمدجواد نشد. همسر تندگویان پی کار را گرفت تا خبری از مردش بگیرد. با مقام‌معظم‌رهبری ملاقات و درخواست کرد به این موضوع رسیدگی شود. تیمی متشکل از نمایندگان ریاست‌جمهوری، وزارت امور‌خارجه، هلال‌احمر، کمیته اسرا و مفقودین، صلیب‌سرخ جهانی و مسئول پزشک قانونی به دستور رهبر راهی عراق شدند. پدر شهید تندگویان هم همراهی‌شان کرد. سال 1370بود. تصور می‌کردند با محمدجواد تندگویان روبه‌رو شوند اما چیزی که تحویل‌شان داده شد بقایای یک پیکر بود با جمجمه‌ای ترک خورده. محمدمهدی می‌گوید: «طبق نظر پزشکی قانونی، علاوه بر آثار ضرب و شتم، به هنگام شهادت دست و پای پدرم را بسته و او را با سیم تلفن خفه کرده بودند. برای اینکه استخوان‌های حنجره‌اش خرد شده بود و گردنش به راحتی می‌چرخید. البته این موضوع را خود بازجوی پدرم هم بعدها اعتراف کرده بود.» از روز شومی که شهید محمدجواد تندگویان اسیر شد تا الان 42سال می‌گذرد. محمدمهدی، هاجر، مریم و هدی با اینکه خاطره زیادی از پدر ندارند اما یاد این قهرمان ملی همیشه در قلبشان زنده است. محمدمهدی می‌گوید: «پدرم بعد از وزیر شدنش خیلی کم در خانه حضور داشت. یک‌بار من را با خود به آبادان برد با اینکه جنگ بود و من 7سال بیشتر نداشتم. عراق مرتب بمباران می‌کرد. خمپاره می‌زد. شاید برای اینکه به کارکنان پالایشگاه نشان دهد تفاوتی بین آنها و خانواده خودش نمی‌گذارد.» 

خاطره
خاطره رهبری از نخستین دیدارشان با شهید تندگویان

چندی پیش پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله خامنه‌ای مجموعه نماهنگ‌های «ستاره‌های خدمت» را که درباره خاطرات رهبر معظم انقلاب اسلامی از برخی از شهدای دولت است، منتشر کرد که یکی از قسمت‌ها به شهید «محمدجواد تندگویان» اختصاص دارد. ایشان درباره دیدارشان با شهید تندگویان چنین روایت کردند: «پیش از آنکه شهید تندگویان وزیر شود، در جلسه‌ای که با شهید بهشتی برگزار شد، از او هم دعوت کردند که بیاید و ما او را از نزدیک برانداز کنیم، چون بنا بود که وزیر شهید رجایی شود. آقای تندگویان به جلسه آمد و به تعبیری باید بگویم که همه را مرید خودش کرد. خیلی جوان به‌نظر می‌رسید و تیپ دانشجویی هم داشت. از لحاظ روحیه، رفتار، برخورد و خانواده خیلی مرد باشخصیتی بود.»

مکث
 دروغ دختر صدام درباره شهید تندگویان

چند سال پیش دختر صدام حسین، دست‌نوشته‌‌ای از صدام منتشر کرد و مدعی شد که او دستور داده بوده با شهید تندگویان به‌طور مناسب و درست رفتار کنند و از بازجویی‌های اضافی و شکنجه‌اش خودداری شود. پسر شهید تندگویان درباره این ادعا می‌گوید: «بعد از ادعای دختر صدام، از طریق وزارت امور خارجه، اقدام رسمی کرده‌ایم و اگر وزارت امورخارجه به‌طور جدی پیگیری کند می‌توانیم با همکاری دولت عراق به اسناد و مدارک یا پرونده دوران اسارت شهید تندگویان دسترسی پیدا کنیم که نشان بدهد ایشان در دوران اسارت متحمل چه شکنجه‌هایی شده است. کذب‌بودن ادعای دختر صدام کاملا مشخص است، چون بسیاری از اسرای ایرانی به‌خصوص معاونان شهید تندگویان که خودشان سال‌ها در بند اسارت بودند شهادت می‌دهند شهید تندگویان مدام شکنجه می‌شده. خانم معصومه آباد هم در بخشی از کتاب «من زنده‌ام» توضیح داده که صدای شکنجه‌های شهید تندگویان را می‌شنیده است. شهید تندگویان در همان ماه‌های ابتدایی دوران اسارت طحال خودش را زیرشکنجه از دست داد و آزاده‌ای که با پدرم در یک بیمارستان بستری بود همه این خاطرات را برای ما روایت کرده است.» او در ادامه می‌افزاید: «چندین بار شخصا پیگیری کرده‌ام اما مشکل این است که در مناسبات بین‌المللی به شخص پاسخ نمی‌دهند. البته وزارت نفت به‌عنوان یک نهاد دولتی رسما از وزارت امورخارجه درخواست کرده این موضوع را پیگیری کند تا اسناد را از دولت عراق بگیریم اما معلوم نیست اسنادی باقی مانده باشد یا اصلا دولت عراق همکاری کند یا نه. ما به‌دنبال ثبت یک سند تاریخی مبنی بر شکنجه‌شدن پدرم در زندان‌های عراق هستیم و قصد و نیت‌مان طرح دعوی و شکایت نیست. ما موظفیم دست‌کم واقعیت این قصه را کشف کنیم و مظلومیت شهید تندگویان ثبت تاریخی شود.»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید