• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
شنبه 7 آبان 1401
کد مطلب : 175295
+
-

زنی که قطره قطره فرو می‌ریخت

خاطره
زنی که قطره قطره فرو می‌ریخت

کتاب «زود پرستو شو، بیا!» خاطراتی از جانبازان شیمیایی 8سال جنگ تحمیلی به قلم غلامعلی نسائی است. در ادامه گوشه‌ای از زندگی یک جانباز را می‌خوانیم:  «رضوان گریه نمی‌کرد؛ فرو می‌ریخت. اشک، زیر پلک‌های کم‌خواب و خسته‌اش، در گودی کبود چشم‌هایش می‌نشست. اشک‌هایش اشک نبودند؛ خنجری بودند که بر دردهای تلنبارشده‌اش فرود می‌آمدند و روح خسته و سرسختش را خراش می‌دادند. حمید، سنگدلانه و بی‌رحمانه، پسر16ساله‌اش را تا سرحد مرگ، زیر مشت و لگد مچاله می‌کرد. با هر نعره حمید، رضوان گریه می‌شد و قطره‌قطره و بی‌صدا فرو‌ می‌ریخت. گریه‌اش مرور 15‌سال زندگی با رزمنده موج‌گرفته‌ای بود که زیر چرخ‌دنده‌های خردکننده فراموشی له می‌شد.
پرسیدم: «چرا او را ترک نمی‌کنی؟ مگر نمی‌گویی 7سال تمام است که مادرت را به‌خاطر او ندیده‌ای؟ آرمان چه گناهی کرده که باید زیرمشت و لگد پدرش له و لورده شود؟» سکوت کرد؛ عمیق و طولانی. بار 7نفر را که 2نفرشان معلول و مجروح بودند، به دوش می‌کشید. یکی‌شان شوهرش بود؛ پسر عمویش که در سال 1367در فاو شیمیایی و موجی شده بود. رضوان گفت: «می‌گویند موجی است، دیوانه است، باید ازش دور شد. باید دست و پایش را به تخت بست، باید با هزار بدبختی هر ماه 100هزارتومان هزینه‌ دارو و درمانش کرد، باید 250هزار تومان اجاره خانه داد؛ هزینه‌ای که با خیاطی‌کردن توی خانه تهیه می‌شود. اسمم را می‌خواهی برای چه؟ بنویس زینب بلاکش! بنویس یک زن؛ زنی که دلش برای شوهرش می‌سوزد... مگر شوهرش چه گناهی کرده؟ آدم کشته؟ چاقو‌کشی کرده؟ باباجان! رفته جنگ، رفته جبهه، از من و شما دفاع کرده. از من و شما، از ناموس شما.»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید