• شنبه 28 مهر 1403
  • السَّبْت 15 ربیع الثانی 1446
  • 2024 Oct 19
سه شنبه 3 آبان 1401
کد مطلب : 174991
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/lOO05
+
-

یادی از شهید اقبالی در سالروز شهادتش؛ نابغه‌ای که بعثی‌ها را به زانو درآورد

خلبانی که صدام دستور داد بدنش را دو تکه کنند

گزارش
خلبانی که صدام دستور داد بدنش را دو تکه کنند

آزاده سلطانی _ روزنامه‌نگار

رؤیای پرواز را از همان کودکی در سر داشت. آرزوی خلبان شدن یک لحظه از ذهنش بیرون نمی‌رفت. برای همین پی خواسته قلبی‌اش رفت و در سال 1346به استخدام نیروی هوایی درآمد. پس از آموزش‌های نظامی و انجام دوره‌های پرواز برای تکمیل آموخته‌هایش به ایالت آریزونای آمریکا اعزام شد. توانمندی که از خود نشان داد باعث شد از او دعوت شود که در آمریکا بماند اما «سیدعلی اقبالی دوگاهه» جوانی نبود که تعصب ملی خود را زیر پا بگذارد. این خلبان نابغه در سن 27سالگی جزء افسران ارشد نیروی هوایی بود. با شروع جنگ؛ همان یک ماه اول چنان ضربه مهلکی به تاسیسات نفتی عراق زد که درآمد نفتی آن را به صفر رساند. همین باعث شد بذر کینه‌ای در دل بعثی‌ها بکارد. سرانجام اول آبان سال 1359حین عملیات هواپیمایش دچار سانحه شد و به اسارت نیروهای عراقی درآمد و بعد از شکنجه زیاد به شهادت رسید. به مناسبت چهل‌و‌دومین سالگرد شهادت او مهمان همسرش فریده هاشمی می‌شویم تا خاطرات این خلبان را برایمان بازگو کند.
تندیس شهید سیدعلی اقبالی دوگاهه در ساحل سفیدرود نصب شده، کنار هواپیمای اف- 5.درست ورودی شهر رودبار. دیدن آن هر ایرانی متعصبی را به وجد می‌آورد چه برسد به مردم رودبار که هر روز با تماشای تندیس صلواتی نثار روح خلبان هم‌ولایتی‌شان می‌کنند. هاشمی از دوران کودکی همسرش می‌گوید: «علی هم خیلی خوش‌سیما بود هم خیلی مهربان. خانواده‌اش تعریف می‌کردند، از همان بچگی به خلبانی علاقه داشت. دوران ابتدایی‌اش که تمام شد برای ادامه تحصیل به تهران آمد. سال 1346هم استخدام نیروی هوایی شد. دوره‌های تخصصی پرواز را که پشت سر گذاشت به‌دلیل نبوغ زیادی که داشت او را به ایالت آریزونای آمریکا اعزام کردند. 2سالی در آنجا بود و توانمندی‌های زیادی از خود نشان داد تا جایی که مسئولان نظامی آمریکا پیشنهاد دادند که برای همیشه در آنجا بماند. اما او قبول نکرد و به ایران بازگشت.» 

از استاد خلبانی تا فرماندهی گردان 23شکاری
علی اقبالی از آن دسته خلبان‌هایی بود که وجودش امتیاز بزرگی برای نیروی هوایی به‌شمار می‌آمد. او به‌دلیل مهارت‌هایی که در پروازهای تاکتیکی و عملیاتی نشان داد توانست خیلی زودتر از انتظار به سطح لیدری ارتقا پیدا کند. از شاگردان ممتاز او شهید سرلشکر عباس بابایی و سرلشکر مصطفی اردستانی است. او مسئولیت‌های زیادی را تجربه کرده بود. استاد خلبانی تا فرماندهی گردان 23شکاری و در همه آنها گل کاشته بود. همسرش تعریف می‌کند: «من و علی سال 1354ازدواج کردیم. خوش‌اخلاق‌تر از او به چشم ندیدم. ثمره زندگی مشترک‌مان پسرم افشین است که پزشک حاذقی است.»  با شروع جنگ شهید اقبالی همه توان خود را برای دفاع از کشور به‌کار گرفت. گاهی پروازهایش برای شناسایی بود تا بتواند موقعیت‌ها را بهتر بررسی کند. با اینکه سن و سالی نداشت اما یکی از زبده‌ترین و جوان‌ترین استاد خلبان‌های شکاری به‌شمار می‌آمد. همسرش می‌گوید: «سال 1359ما در نزدیکی فرودگاه مهرآباد زندگی می‌کردیم. یک روز صدای انفجاری بلند شد. دود سیاهی همه جا را پوشاند. ساعتی بعد علی به خانه آمد و گفت جنگ شده است. عراق به چندین پایگاه هوایی ایران حمله کرده است. گفتم حالا چه می‌شود؟ گفت: من باید بروم. همین!» او بی‌معطلی مهیای رفتن شد. وقتی می‌خواست از در خارج شود پسرش افشین خیلی بی‌تابی می‌کرد و بهانه می‌گرفت. هیچ طور نمی‌شد او را آرام کرد. اما علی رفت. در یک ماه آغازین جنگ طرح‌های عملیاتی کارسازی را اجرا کرد. او با هدف قرار دادن تاسیسات نفتی عراق باعث شده بود صادرات 350تنی نفت را به صفر برساند. علاوه بر اینکه اغلب تلمبه‌ها و نیروگاه‌های برق عراق را هم از کار انداخته بود.

کینه‌ای که بعد از 22سال عیان شد 
خسارت‌های پی‌در‌پی که شهید اقبالی به صنعت دشمن زد باعث شده بود بعثی‌ها کینه بدی از او به دل داشته باشند. مترصد فرصت که لطمه‌های وارد شده را تلافی کنند. تا اینکه آن اتفاق شوم افتاد. شهید اقبالی در یکم‌آبان سال 1359در یک ماموریت برون مرزی شرکت کرد با این هدف که سایت‌های راداری موصل را منهدم کند. او توانست عملیات را با موفقیت انجام دهد اما حین بازگشت رادارهای راهبردی دشمن هواپیمای شهید‌اقبالی را نشانه گرفته و به‌سویش موشکی شلیک کردند. هواپیما صدمه دید و خلبان جوان توانست آن را به 30کیلومتری شرق موصل نزدیک مرز ایران برساند. اما هواپیما سقوط کرد و شهید اقبالی با چتر نجات به زمین آمد. او در دام اسارت عراقی‌ها افتاد. بعثی‌ها با اسیر کردن او وقت را مناسب دانستند تا زهر کینه خود را بریزند. او را به دو ماشین بستند. با حرکت ماشین‌ها بدنش به دو نیم شد. نیمی از آن را در نینوا و نیم دیگر در قبرستان موصل دفن شد. اقدام وحشیانه عراق از نگاه صلیب‌سرخ جهانی مخفی ماند اما پیگیری مداوم همسر او و تلاش کمیته جست‌وجوی اسرا و مفقودان، پیکرش بعد از 22سال دوری در مرداد ماه سال 1381به ایران بازگشت.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید