قلب، خاک خوبی دارد
19مهر سالروز درگذشت «حسن گلنراقی» خواننده ایرانی است که بیشتر بهخاطر ترانه «مرا ببوس» معروف است. این ترانه از خاطرهانگیزترین و پرشنوندهترین ترانههای ایرانی بوده است. یکی از علتهای شهرت این ترانه تقارن آن با وقوع کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲ است که شعر غمانگیز آن را بر سر زبان میلیونها ایرانی آزرده از کودتا انداخت. متنی که در ادامه میخوانید درباره داستان سرودن ترانه مرا ببوس و بخشی از رمان بلند «آتش بدون دود» اثر نادر ابراهیمی است؛ جلد 6، صفحات 113 تا 120 و البته با تلخیص فراوان. برای خواندن کامل ماجرا، خودتان باید به کتاب سر بزنید.
رئیس شهربانی گنبد، نشست و خطر کرد و تاخت به صحرا؛ تک. ساعت یک بعد از نیمه شب وارد اینچهبرون شد. «آلنی» بیدار بود. با صدای جیپ از چادر مادرش بیرون آمد و پشت چادر آرپاچی پنهان شد. سگها غریبه را در میان گرفتند. آلنی غریبه را شناخت.
- صبح بخیر رئیس! خوش خبر باشی!
- سلام دکتر. فقط چند کلمه حرف دارم.
- خدا کند خبر دستگیری و اعدام کسی نباشد.
- بدتر از اینهاست.
قلب آلنی لرزید. چندان که بهنظر میرسید، پولادین نبود.
(گروه سرهنگ نوایی تازه به جانب جنگل آمان جان آبایی حرکت کرده بود.)
رئیس شهربانی به اختصار اما دقیق، داستان را نقل کرد (لو رفتن فرار سرهنگ و حرکت ارتش برای سرکوب آنها). عرق سرد بر تن آلنی نشست و بر پیشانی بلند روح او نیز، و در یک آن، رئیس شهربانی گنبد را بسیار شجاعتر از خود یافت. آلنی، وامانده، رئیس شهربانی گنبد را نگاه میکرد -زیر نور کمرنگ ماه غبار گرفته- و هر دم بیشتر شیفته او میشد و افتاده در گاه او.
آلنی مثل یک سرباز، خبردار ایستاد تا بشارتی برود و سوار شود و روشن کند اما نتوانست مثل یک سرباز خبردار بماند و رفتن آن جوانمرد به جان آمده را ببیند. احساس بر او غلبه کرد؛ احساسی که هرگز نظیرش را نسبت به برادرش هم در خود نیافته بود. پس جلو رفت، نزدیک به جیپ ایستاد، کمی خم شد به داخل جیپ، یک لحظه سکوت کرد و بعد به زمزمه گفت: «رئیس! میخواهم بگویم شما حقیقا لایق کبتر (همسر بشارتی) هستید اما میبینم که در این حرف، مدح شما چندان که باید نیست. به عکس میگویم شاید درست درآید. شما مردی هستید که کبتر حقیقتا لایق شماست.»
یکباره زیر نور آن ماه غبار گرفته رفتنی- که پرتو ناچیزی به چهره بشارتی میبخشید- آلنی دید که اشک از چشمان مردی که خشونتاش پشت همه مجرمان و حتی پاسبانها و افسران جوان را میلرزاند، فروچکید.
-کدام یک را بیشتر عاشقید، وطن را یا کبتر را؟
- این سؤال، از شما که میگویند دریا دریا دل دارید، تعجبآور است اما جواب میدهم: « قلب، خاک خوبی دارد. تو میتوانی در زمان واحدی، هزار هزار درخت در آن بنشانی و تمامی آنها را هم بپایی، عزیز بداری، بهدرستی برویانی. در قلب، همانطور که دوستداشتن جای نفرت را تنگ نمیکند، دوستداشتن جای دوستداشتن را هم تنگ نمیکند...»
آلنی دیگر تا پایان عمر بشارتی را ندید، ندید، ندید. باور کنید که ندید. روزگار عجیب بیرحمانه بازی میکند.
در یک دیدار کوتاه، در سحری غمبار، آلنی و بشارتی آنچنان به هم نزدیک شدند که انگار 40سال است دوستند و 40سال دیگر دوست باقی خواهند ماند. آلنی دیگر تا پایان عمر بشارتی را ندید اما بعد از اعدام بشارتی، یاد گرفت که ترانهای را که زندهکننده خاطره بشارتی بود، زیر لب زمزمه کند و تا پایان عمر هم زمزمه کرد: مرا ببوس! مرا ببوس! برای آخرینبار، خدا تو را نگهدار، که میروم بهسوی سرنوشت...
این ترانه را یکی از دوستان خوب آلنی - شاعری به نام حیدر رقابی- ساخته بود و یکی از یاران مهربان و خوشصدای آلنی به نام حسن گلنراقی- که سوارکاری زبده بود و گهگاه در میدانهای اسب در کنار آلنی میتاخت- خوانده بود؛ بهخاطر بشارتی اما نه بهخاطر حزب بدکاری (حزب توده) که بشارتی و دهها دلاور همچون او را، رایگان به دژخیمان پهلوی سپرده بود؛ فروخته بود، فروخته بود، فروخته بود...
«مرا ببوس» ترانهای شد که جملگی آرمانخواهان و عاشقان آزادی در سراسر ایران آن را زمزمه میکردند و تیری شد زهرآلود و سوزنده در قلب نظام دژخیمان...
مردم کوچه میدانستند و میگفتند که این ترانه، از زبان سرهنگ بشارتی است خطاب به تنها دختر کوچکش- سولماز- در شب قبل از اعدام.