عیسی محمدی _ روزنامهنگار
نمیدانم چهکسی بود که میگفت یا جایی نوشته بود که صبر آدمی، یا صبر کردن درباره چیزی که موضوع آن قرار گرفته، نسبت مستقیمی با اهمیت آن چیز نزد شما دارد. اما این یعنی چه؟ شما اگر مشکل قلبی داشته باشید و تنها چند متخصص قلب باشند که بتوانند مشکلتان را رفع کنند، هر چند روز و حتی ماه که لازم باشد، منتظر میمانید تا نوبتتان برسد. درحالیکه اگر به فلان سوپرمارکت بروید و یک دقیقه بیشتر معطل شوید، سریع راهتان را کج میکنید و به جایی دیگر میروید؛ چرا که میدانید و دانستهاید که صدها سوپرمارکت هستند که میتوانند نیاز شما را رفع کنند. در واقع این نیاز شما، شاید اینقدری اهمیت نداشته باشد و تا فردا هم بتوانید صبر کنید که انجامش بدهید. اما آن موضوع قلب، به این راحتیها نیست و شما یک قلب که بیشتر ندارید. چنین است که صبر کردن، نسبت مستقیمی با اهمیت چیزها و ایدهها برای شما پیدا میکنند.
اما این ماجرا چرا توسط این فرد مطرح شده بود؟ قضیه را به زندگی مدرن امروزی ربط داده بود؛ اینکه انسان مدرن امروزی میخواهد همهچیز را فستفودی و سریع بهدست بیاورد. به قول نویسنده، حتی این انسان مدرن، اگر وارد حوزه معنویات هم شود، سریع دوست دارد یک خدای فستفودی برای خودش دست و پا کند و حاضر نیست که در این زمینه صبر کند. این در حالی است که در نگاه کلاسیک شرقی، شما هزار عمر هم اگر داشته باشید، کم است که صرف کسب و بهدست آوردن حقیقت کنید. به واقع با چنین نگاهی، شما از پیش به مقصد رسیدهاید...
این روزها همین نگاه مسموم به صبر و اهمیت چیزها و ایدهها، باعث شده تا زندگیهای چندان جالبی نداشته باشیم. چرا که سریع میخواهیم به چیزها و ایدهها برسیم. همین ایده سریع رسیدن، باعث میشود تا کارها خراب شود. انگار که مثلا بخواهید غذایی بپزید که باید ده یا پانزده ساعت برایش وقت بگذارید، اما دوست دارید یک ساعته تمامش کنید. در این صورت نه حلیم خوبی خواهید خورد و نه سمنوی خوبی خواهید چشید و نه هیچ غذای دیگری را تجربه خواهید کرد که نیاز به ساعتهای زیادی برای جا انداخته شدن دارد. بله رفقا، صبر چنین چیزی است؛ اگر نباشد که زندگیها هم لطفی نخواهد داشت.
اگر اشتباه نکنم چینیها هستند که ضربالمثلی دارند که: آنکه آرامتر میرود، سریعتر میرسد. این ضربالمثل البته در ظاهر خودش، تناقض بزرگی دارد. مگر میشود کسی که آرامتر میرود، سریعتر برسد؟ این، همان ماجرای صبر و صبوری است. شاید برایتان جالب باشد بدانید که ایده بزرگ موفقیت در زندگی مدرن، بیشتر از اینکه بهشدت عمل بستگی داشته باشد، به پیوستگی عمل بستگی دارد. یعنی شما میتوانید عمل شدیدی داشته باشید، اما الزاما انسان موفقی نباشید و زود خسته شوید. اما میتوانید عملی با سطح انرژی و شدت کم داشته باشید، اما چون به این عمل همیشه وابسته هستید و حتی یک روز را هم بدون آن نمیگذرانید، در نهایت به موفقیت میرسید. اینجاست که میگویند او که آرامتر میرود، سریعتر میرسد؛ درحالیکه شاید با دودوتا چهار ریاضیوار چنین چیزی درست از آب در بیاید. جالب اینکه در فرهنگ اسلامی نیز چنین نگاهی بهشدت وجود دارد. آنجا که مهمترین و بهترین عمل نزد خداوند را، عملی میدانند که مداوم باشد، ولو اینکه کم باشد. دقت کنید که عمل کم ولی مداوم، شما را به مقصد میرساند اما عمل فراوان ولی بدون مداومت، شما را نمیتواند به چنین نقطهای برساند.
چنین نگاهی، نهتنها در زندگی فردی که حتی در زندگی اجتماعی هم بهشدت وجود دارد. موضوع چنین نگاهی هم در ابتدا جوانترها هستند؛ چرا که در ابتدای امر تصور میکنند زمان زیادی برای عمل کردن و جبران کردن دارند، درحالیکه واقعا چنین نیست. جوانترها ضمن اینکه میخواهند سریع و فستفودی به همهچیز برسند، ولی با اینحال خیالشان هم راحت است. چرا که تصور میکنند عمر زیادی دارند. این همان نکته طلایی است که درک نشده است: اگر ایده و چیزی برای شما اهمیت زیادی دارد، باید زمان زیادی برایش صرف کنید و حتی همین حالا هم دیر است! همین است که باعث میشود تا خیلیها دست از ادامه تحصیل بردارند، چون تصور میکنند شاید رسیدن به فلان جایگاه علمی یا تخصصی یا...، اهمیت لازم را ندارد که این همه زمان بخواهیم صرفش کنیم.
اما چرا اهمیت ندارد؟ اینجاست که به موضوع مهم دیگری هم میرسیم: چه چیزی برای من اهمیت دارد؟ شاید یکی از نقاط ضعف بزرگ زندگی مدرن را بشود در همینجا جستوجو کرد: چیزی برای من اهمیت دارد که بیشترین نفع را برای من داشته باشد. اینجاست که هم با ایدههای نفعمحوری و هم خودمحوری روبهرو میشویم؛ ایدههایی که باعث میشود تا زندگی فستفودی امروزین مدرن نصفهنیمه ما و دیگران شکل بگیرد. اینکه سریع میخواهیم به همهچیز برسیم؛ بدون اینکه پلهپله برویم و زمان لازم را صرف کنیم و اجازه بدهیم تا ایدهها و تلاشها به خوبی جا بیفتند؛ نگاهی که هم در زندگی فردی و موفقیتهای فردی اهمیت بسیاری دارد و هم در زندگیها و موفقیتهای اجتماعی و عمومی.
بله رفقا، کل ماجرا چنین است که میگویم و مینویسم: اگر واقعا ایدهای اینقدر برایتان ارزش ندارد که بخواهید ساعتها و روزها و ماهها برایش وقت بگذارید، اهمیت زیادی برایتان ندارد و در نتیجه در قبال آن بهشدت بیصبر خواهید بود. منشأ بسیاری از بیصبری و عصبانیتهای فردی و اجتماعی امروز ما شاید چنین باشد؛ احساس میکنیم ایدههایی داریم که باید سریع به آنها برسیم، اما حاضر نیستیم فرایند تدریجی جاافتادن این ایدهها در خودمان و زندگیمان و حرفه و نگاه و دانشگاهمان را طی کنیم. وقتی با این شدت به سمت ایدهها و چیزها میرویم، عملا همهچیز «از پیش خراب شده» است. اما وقتی که به قول همان نویسنده اول ماجرا، ایدهای و چیزی اینقدر برایتان اهمیت دارد که حاضرید همه عمرتان را هم صبر کنید و منتظر جا افتادنش بمانید، عملا «از پیش رسیدهاید» و همهچیز به خوبی جا میافتد. این، شاید یکی از بزرگترین تفاوتهای زندگی غربی و شرقی یا زندگی مدرن و غیرمدرن باشد؛ چیزی که هنوز غربیها نتوانستهاند حلش کنند و بابت همین، حسابی دارند به شرقیها غبطه میخورند...
آه از انسانهای فستفودی
در همینه زمینه :