
دلنوشته رضا شاعری نویسنده و فعال فرهنگی
برای ۶۰سالگیات برادر شهیدم

خب آقای جوادجان شاعری، امروز اگر بودی ۶۰ساله میشدی حکما یا یک مسئول مملکتی و حکومتی بودی یا بریده از اصحاب فتنه و انحراف! یک گوشه برای خود تجارت میکردی مثلا در گوشهای از محله کودکیمان، خیابان امامزاده حسن(ع) حجره کوچکی برای خودت دست و پا میکردی و عصرها احتمالا توی مسجد فعال بودی یا به سیاق گذشته هر از گاهی آموزش نظامی به جوانترها میدادی، اگر بودی احتمالا حالا چندتا نوه و عروس و داماد داشتی و بچههایت هم سن و سال ما بودند. چه فانتزی و رؤیای قشنگی است این فکرها که کلمه شدهاند آمدهاند روی کاغذ...
آخر آدم دوست دارد گاهی نگاهی بیندازد به چهره برادرش، این قانون نانوشته مردهاست، لابد که توی کشاکش معرکههای سخت، پشتشان به برادرهاشان محکم میشود، گرم میشود؛ به برادرهای راستین...
موسی بن عمران(ع) از خداوند خواسته بود تا برادرش را همراهش کند، بلکه پشتش محکم بشود، دلش گرم بشود به برادرش. گفته بود؛ «اُشدُد بِه اَزری.» گفته بود؛ پشتم را به هارون محکم کن...
لحظهای در آیه «اُشدد به ازری1» تاملی کردم، با خودم فکر کردم که از همین جا معلوم میشود که وقتی مرد، کنارِ نهر، دانست بیبرادر شده، چرا دست به کمر برده و گفته است: «الان انکسر ظهری...؛ (عباسم از داغ تو) کمرم شکست.» مثلا تو فکر کن سیدالشهدا چقدر برادرش را دوست داشته که فرموده «یا کاشف الکرب عن وجه الحسین...» (ای برطرفکننده غم و اندوه از روی حسین...)
خلاصه که آدم است دیگر دوست دارد به نگاهی دلش آرام بگیرد...
آخ چه دلچسب بود این مصاحبت، آه چه سخت است این حسرت و فراق...
با این وصف حالها، جایت در قطعه۵۳ بهشتزهرا(س) خوب است؟
راستش به این فکر میکنم، زنده مانده بودی اگر... روز جانباز و روز پاسدار را به تو تبریک میگـفتیم، میشدی خان داداش، خان دایی، خان عمو... البته الان هم هستیها، اما این احوال برای ما زمینیها ملموستر بود وقت حضورت.
زنده بودی اگر، جامانده میشدی... آخر تو این زندگی مجاهدانه را زیسته ای... با شناختی که از تو دارم، قطعا در دهه 90 بهدنبال آن مرگ سرخ آن مرگ بشکوه، حتما سر از بیابانهای سوریه و عراق درمیآوردی، اصلا راست و حسینی احوالات را که شنیده و فهمیدهام، به یقین رسیدهام که برای شهادت به این دنیا آمده بودی، باید شهید میشدی... حتی تصور اینکه در عملیاتهای متعدد خطشکن بودی خیلی برایم غرورانگیز است، اگر این روحیه شهادتطلبی از شجاعتمندی و روحیه معنوی شما بر نیامده پس از چه چیزی است؟
آخر هم به مرادت میرسیدی و روی اعلامیهات مینوشتی: مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُواالله عَلَیهِ فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَهُ وَمِنهُم مَن ینتَظِرُ وَما بَدَّلوا تَبدیلا2
در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند) و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.»
بخواب برادرجان با خیالی راحت... برای ما دعا کن! برای عاقبت بخیریمان. دیر یا زود شیپور مرگ را مینوازند و به دیار عقبا میآییم...
اینکه سرانجاممان نیک باشد مهم است... که باید برای آن آستین همت را بالا بزنی.
پینوشتها
1- آیه 31 سوره طه،2- آیه 23 سوره الأحزاب