تنهاییم
هستی پودفروش
همه ما تنهاییم. وقتی بند نافمان را بریدند تنها شدیم. همان زمان نخستین تنفسهای تنهاییمان بیواسطه مادری آغاز شد. بعد از آنکه عمیق داستان تنهاییمان را باور کردیم مبارزهای تمام عیار از ناخودآگاهمان بیرون جهید. رویکردی مقابلهای برای رهایی از انزوای آدمی. عضوی از خانواده شدیم و سپس دایرهای از دوستانمان را شکل دادیم. در دنیای ذهنیمان دوستان خیالی آفریدیم و با موجودات افسانهای گفتوگو کردیم. از عروسکهایمان تیمارداری کردیم و با ماشینهای پلاستیکی با کسانی که دوستشان داشتیم به سفر رفتیم. مدرسه و دانشگاه را مقری برای مبارزه با تنهایی یافتیم و در نهایت خانوادهای تشکیل دادیم با این فلسفه که در تنهایی نخواهیم مرد و داستان بقای خودمان را با فرزندآوری درمان کردیم. اجتماعی بودن، مهر تأییدی شد بر آدمهایی که تنهایی را پذیرا نبودند و با هر قشر و مسلکی همصحبت میشدند. در حقیقت داستان زندگی ما داستان مبارزه با تنهایی است.
اوکتاویو پاز شاعر مکزیکی به این تنهایی میتازد و میگوید تنهایی عمیقترین واقعیت در وضع بشری است. انسان یگانه موجودی است که میداند تنهاست و یگانه موجودی است که در پی یافتن دیگری است.
اما بیایید صادقانه از خود پرسش کنیم که چرا وقتی دیگری را مییابیم و به ظاهر به سر منزل مقصود میرسیم باز هم احساس تنهایی و انزوا داریم.
حتی وقتی با همسرمان به دیدن تئاتر میرویم تنهاییم. وقتی با خانواده شام میخوریم تنهاییم. چرا؟
لارس اسوندسن در کتاب فلسفه تنهایی معتقد است علت این حس، تفاوت و تمایز تجربههای زیسته ما از این وقایع است. به این معنا که تجربه دیدن تئاتر با رویکردی که ما به دنیای هستی داریم مختص به ماست. بنابراین دیگری درکی از ادراک ما به وقایع ندارد.
پس میتوان نتیجه گرفت که داستان این جمله که «تو مرا درک نمیکنی» به غایت حقیقتی است که به تلخی از آن یاد میشود. شما در شنیدن کلمات هم به نوعی تنهایید زیرا آنچه میشنوید تجربه شما از آن کلمات است. ما تنها در کوششی به خطا یا به درست سعی میکنیم تجربههای شخصیمان از زندگی را با دیگران به اشتراک بگذاریم اما بخشی از تجربهمان همیشه خصوصی و شخصی میماند چون نمیتوان آن را کاملا با دیگران در میان گذاشت. به قول استاد ابتهاج دردی که در دل است را نمیتوان به کسی نشان داد.
بنابراین تفسیر هر فردی از یک درد مشترک الزاما مشترک نیست و این یعنی درد را نمیتوان با دیگران درمیان گذاشت، صرفا به این دلیل که وقتی درد همه دنیای آدم میشود، دنیای آدمهای دیگر هم میشود.
این مبارزه لحظهبهلحظه ما، متفکران متقدم و متأخر را بر آن داشت تا پاسخی فلسفی برای تنهایی انسان بیابند.
بسیاری از آنها به کل، ماجرای تنهایی را نکوهیده میدانند. ارسطو از آن دست فیلسوفان است. استاندال نویسندهای که به روانشناسی عمیق شخصیتهای داستانیاش معروف است، میگفت: انسان در تنهایی میتواند همهچیز به دست آورد اِلاّ شخصیت، به این معنا که شخصیت در ذاتش واکنش دیگران است به اعمال و رفتار ما.
از طرفی متفکرانی نیز معتقدند که این تنهایی ذاتی، نعمتی است از سوی پروردگار برای رسیدن به اهداف انسانی و عرفانی. مایکل هریس در کتاب تنهایی میگوید: تنهایی نیروبخش است به حافظهمان قدرت، به درکمان جلا و به خلاقیتمان طراوت میبخشد.
نگاه کردن به پیشخوان کتابفروشیها نیز نشان میدهد که گویا همگان نویسنده شدند تا پاسخی به تنهایی بشر بدهند و بروند. کتاب چگونه از تنهایی خود لذت ببریم نیز داستان لذت بردن از جویدن نان تا اتو کردن به تنهایی است.
با همه آثار مثبتی که تنهایی نسبی میتواند داشته باشد، یادمان نرود که یکی از شغلهای بهروز و درآمدزا در برخی کشورها، همصحبتی با سالمندان و قدم زدن با آنهاست زیرا که ما تا پای مرگ با تنهاییمان مبارزه میکنیم.