آوینی زمان
هادی باغبانی؛ خبرنگاری که شهید مدافع حرم شد
مژگان مهرابی- روزنامهنگار
پا گذاشته بود جا پای شهید آوینی؛ هم خبرنگار بود و هم مستندساز. با حوزه هنری و روایت فتح همکاری میکرد و البته در رادیو و تلویزیون هم فعالیت داشت. هادی باغبانی، خبرنگار خوشذوقی بود که بیشتر در حوزه جنگ، فیلم مستند میساخت. با شروع جنگ سوریه عزمش را جزم کرد تا به سرزمین شام برود. چند باری هم رفت و فیلمهایی هم تهیه کرد. تا اینکه در جبهه النصره در حاشیه شهر دمشق به شهادت رسید. فیلم مستند شهید باغبانی امروز سند معتبری است برای افشای جنایات تکفیریها. بهخصوص که فیلم او در تلویزیونهای بیگانه هم پخش شد. به یاد این شهید خبرنگار پای صحبت همسرش مریم مهدیپور مینشینیم.
ساخت روایت فتح 2013
نیمه شهریورماه سال 62بود که هادی به دنیا آمد. هوای شرجی و گرم بابلسر جای خود را به نسیم خنک و هوای ابری داده بود. بچه آخر بود و نور چشمی همه. بهدلیل شغل پدر در روستایی نزدیک بابلسر زندگی میکردند. مدتی از تولد هادی نگذشته بود که از سوی شرکت راهآهن، پدر را به شهر بندرترکمن منتقل کردند. بعد از چند سال هم به فیروزکوه. سکونت در شهرهای مختلف باعث شده بود هادی خودساخته و مقاوم باربیاید. برای همین هیچچیز نمیتوانست مانع رسیدن به هدفش باشد. هادی بعد از پایان دوره دبیرستان وارد دانشگاه شد و تحصیلات خود را در رشته ارتباطات اجتماعی ادامه داد. علاقه زیادش به خبرنگاری باعث شد کمکم بهسوی مستندسازی سوق پیدا کند و در حوزه جنگ فیلم بسازد. با حوزه هنری و روایت فتح همکاری میکرد. مهدیپور از تلاش بیوقفه همسرش میگوید: «هادی علاقه زیادی به شهید آوینی داشت. روز و شب اسم او را به زبان میآورد. عشقش این بود که فیلمهای شهید آوینی را ببیند. سعی میکرد هم از نظر فنی، تکنیکی و هم ساختاری، نوشتاری خود را به شهیدآوینی نزدیک کند. او دنبال ساخت روایت فتح 2013بود. حتی مسئولش میگفت فیلمهایی که هادی گرفته بود به لحاظ فنی واقعا تک است و حتی میتوان گفت یک سبک است؛ سبکی که خود هادی درست کرد و حتی میتوان این سبک را به نام او معرفی کرد.»
رضوانه موهبتی از جانب خدا
مهمترین اتفاق زندگی هادی سال 86رخ داد؛ زمانی که با مریم مهدیپور ازدواج کرد. زندگی 2نفرهشان با تولد رضوانه رنگ دیگری بهخود گرفت و هادی احساس میکرد بر فراز ابرها سیر میکند. او عاشقانه دخترش را دوست داشت و رضوانه را بالاترین موهبت از سوی خدا میدید. مهدیپور از عاشقانههای خودش با هادی میگوید:«هادی به غایت مهربان بود. هر جا نیاز به کمکش بود هادی آنجا حاضر میشد. به او لقب ناجی داده بودند. با همه خستگیای که داشت وقتی به خانه میآمد کاری نداشت ساعت چند است سریع مهیای کمک میشد؛ دلخوش بودم بهوجودش. برایم پناهی بود که حالا نیست.»
برای آخرین بار
سال 92 تکفیریها به سوریه حمله کرده و کمر به کشتار مردم بیگناه بسته بودند. هادی مثل دیگر مستندسازان عزم رفتن به سوریه را کرد. بار اول که رفت یک ماهی آنجا بود. روزهای آخر مرداد گفت دوباره میخواهد به ماموریت برود. اما نگفت کجا. همسرش هم نپرسید.ماه رمضان که تمام شد او هم به سفر رفت. هر روز به همسرش تلفن میکرد و خبر از رضوانه میگرفت. مهدیپور آن روزها را به یاد میآورد؛«آن موقع من بابلسر بودم. پیش خانواده هادی برای اینکه رضوانه کمتر بهانه پدرش را بگیرد. شب آخری که تلفن کرد با رضوانه صحبت کرد. به او گفت دختر خوبی باش و مامان را اذیت نکن. رضوانه نمیدانست آخرین باری است که صدای پدرش را میشنود.»
روزی که هادی پرواز کرد
هادی عادت داشت هر روز با همسرش صحبت کند. روز سهشنبه شد و او تلفن نکرد. همسرش نگران شد. دلش گواهی بد میداد. تا اینکه چند تن از دوستانش به خانه او آمدند و گفتند که هادی مجروح شده است. اما او میدانست خبر چیز دیگری است. به آنها گفت:«هادی شهید شده است. اگر مجروح شده چرا لباس مشکی به تن دارید؟» مهدیپور آنچه از دوستان هادی درباره نحوه شهادتش شنیده تعریف میکند؛ «در حاشیه شهر دمشق منطقهای بوده به اسم جبهه النصره. هادی هم مشغول فیلمبرداری از درگیری بین گروه تکفیریها و رزمندههای سوری و ایرانی. گویا محل کمین آنها توسط آمریکاییها به داعشیها اطلاع داده میشود و تکفیریها هم حمله میکنند. همسرم در 28مرداد سال 92به شهادت رسید.» فیلم مستند هادی بهدست تکفیریها افتاد و بعد از آن در رسانههای بیگانه پخش شد. مهدیپور خوشحال از اینکه فیلم هادی توانسته جنایات داعشیها را افشا کند میگوید:«در بیبیسی فیلم هادی پخش شد و همین باعث آرامش دلم شد که همسرم توانسته در راه دین خدا قدمی بردارد.»
پدرم همیشه مراقب من است
کار هر روز رضوانه دیدن فیلمهایی است که با پدر دارد. بازیهایی که با هم میکردند. قصههایی که میشنیده و همه صحنههایی که عاشقانههای پدر و دختریشان را نشان میدهد. او حالا 12سال دارد و دلش میخواهد مثل پدرش فردی فداکار باشد. میگوید: «پدرم همیشه مراقب من است حتی بعد از شهادتش. یک شب در خواب به او گفتم دلم میخواهد تبلت داشته باشم. گفت چشم دخترم نگران نباش من راهگشای توام. فردای آن روز مامانم برای روز تولدم یک تبلت خریده بود. درصورتی که به او اصلا چیزی نگفته بودم. پدرم خیلی مهربان بود. خیلی.»
معرفی کتاب
با تو میمانم
کتاب «با تو میمانم» داستان زندگی شهید مدافع حرم، هادی باغبانی، را روایت میکند. این کتاب به قلم شیوای منصوره قنادیان نوشته و در انتشارات روایت فتح به چاپ رسیده است. در بخشی از این کتاب میخوانیم:«هادی یک دفترچه داشت که کارهای هر روزش را در آن مینوشت و آخر شب هم کنار هر کدام که انجام شده بود، تیک میزد. سعی میکرد خیلی از کارها را با هم و شراکتی انجام دهند تا مریم در انجام هیچ کاری درنماند... وقتی هادی مأموریت بود و چند روزی خانه نبود، مریم غصهدار میشد. همه کارهای خانه و بیرون خانه را طبق معمول انجام میداد، حوزهاش را هم میرفت، اما کارهایش روح نداشت؛ با جان و دل کار نمیکرد. تمام دلخوشیاش هادی بود و او که نبود، مریم هم دلخوش نبود. اما همین که نزدیک آمدن هادی میشد، سر از پا نمیشناخت. خانه را در حد خانه تکانی تمیز میکرد، خریدهای لازم را انجام میداد، برای خودش لباس جدید میگرفت و آرایشگاه هم میرفت.یک روز قبل از آمدنش دوباره همهچیز را از اول چک میکرد تا مطمئن شود چیزی کم و کسر نباشد. میخواست آماده آماده باشد تا وقتی هادی آمد، تمام وقتش را برای او بگذارد. تا روز اول معمولا دو نوع غذا درست میکرد. تا هادی دست و صورتش را بشوید، سفره را میانداخت و آن را تا جایی که میشد با سالاد و سبزی و ماست و ترشی رنگین میکرد. هادی که مینشست، غذا را هم تزیین میکرد و میآورد. از این کار لذت میبرد. در مناسبتهای مذهبی هم همین برنامه را داشت...».