خردل خَر است
80داستانک در 2بخش 40 تایی به قلم مهدی نورمحمدزاده در کتابی با عنوان «خردل خر است» به رشته تحریر درآمده تا داستان اصحاب جنگ را در دوران جنگ و پساز آن روایت کند. نورمحمدزاده در این کتاب سعی کرده تا ارتباطی شکلی یا محتوایی بین داستانکها وجود داشته باشد که در برخی این ارتباط عمیق و پررنگتر بوده و سرآغاز داستان دیگری شدهاست. نویسنده در مقدمه کتاب آوردهاست: «نه 300سال که کمتر از 30سال از روزها و شبهای آسمانی جنگ میگذرد. سال 67جنگ برای خیلیها تمام شد. برای بعضیهای دیگر هم اصلاً جنگی آغاز نشده بود که پایانی داشته باشد، اما برای بعضی دیگر جنگ و آثار عمیقش تا امروز ادامه دارد. دسته سوم که سرنوشتی چون اصحاب کهف دارند اصحاب جنگ هستند. این داستانکها کوششی است فارغ از کلیشههای رسانهای برای یادآوری و شاید هم فراموشی دردهای تلخ و شیرین اصحاب جنگ». در این کتاب که توسط انتشارات روایتفتح چاپ شده داستانهای کوتاهی روایت شده که خواندنش خالی از لطف نیست. عهد، عکاس و سقا 3داستانک از این مجموعهاست:
عهد
کسی نمیدانست چرا پست و مقامش را ول کرده و هرماه بهعنوان خادم کاروان عتبات عازم کربلا میشود. بعد از شهادتش در بمبگذاری کربلا در وصیتنامهاش خواندند: «دسته خطشکن بودیم و قرار بود به سنگرهای هلالی دشمن بزنیم. همه بچههای دسته با همعهد کردیم آنها که زنده ماندند و آزادی کربلا را دیدند از طرف هرکدام از شهدای دسته یکبار به زیارت کربلا بروند. تنها من از عملیات زنده برگشتم...».
عکاس
پسرک طوری خودش را میگرفت که انگار یک عکاس حرفهای تمامعیار است. فقط هم به من گیر میداد: «چرا قیافهات درهموبرهمه... بخند دیگه... یقه پیراهنتو صاف کن. داری عکسو خراب میکنی!»
من هم از لجش تو عکس یادگاری دستهجمعی نایستادم. گفتم انشاءالله این عکس بسوزه. دکمه اتومات دوربین رو زد و دوید پیش بقیه. حالا همهشان پیش هم هستند. تو همین قطعه 62!
سقا
همه عشقش این بود که دم ظهر تانکر آب را به خط مقدم برساند و سقایی کند. با شنیدن دعای خیر رزمندههای تشنه، خستگی راه از تنش درمیرفت. روز عملیات وقتی تانکرش را درست ورودی خاکریز با گلوله توپ زدند نشست و هایهای گریه کرد. از نالههای ترکیاش فقط یا ابالفضل را فهمیدم.