قاسم هاشمینژاد
به خواب پیری دید نورانی. دل دل کنان قدم پیش گذاشت و پا - بیاختیار- پس کشید. آبگیری میان او و پیر فاصله میداد، کران تا کران روشن از نورش. غصهاش شد. ماهیان گویا دعوتش به آب مینمودند، خوشههای نور در دهن. پیر پانهاده بر گرده دو ماهی آب میبرید، میآمد، تا این سوی کرانه. خیرالنساء پیش پای پیر لب آب زانو زد. دامنش گرفت و بیطاقت از غم نادانی و ناتوان گریست، زار زار. پیر مشتی آب بهصورتش زد. به لبخندی نوازشگر دل قرصیاش داد. انگشت اشاره میان دو چشمش کشید. دوباره سوار بر مرکب لغزانش میرفت. بدرودگوی در پیاش ماهیان بدرقه.
یکشنبه 23 مرداد 1401
کد مطلب :
168481
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/4xEx6
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved