• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
دو شنبه 10 مرداد 1401
کد مطلب : 167473
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/VO8K5
+
-

پای صحبت‌های برادر شهید منصور نیاکی؛ غواصی که پیکرش بعد از 30سال به وطن بازگشت

خط‌شکنی با دستان بسته

گزارش
خط‌شکنی با دستان بسته

فرنیا عرب‌امینی- روزنامه‌نگار

سیدمنصور مهدوی نیاکی، غواص خط‌شکن لشکر 25کربلا یکی از 175غواصی بود که در عملیات کربلای 4ناجوانمردانه به شهادت رسید. پیکرش بعد از 30سال به آغوش خانواده بازگشت. اسکلتی دست نخورده در لباس بسیجی. در بین 175غواص شهید فقط پیکر منصور اینگونه برگشته بود. با همان کلاه و اورکت و پوتین‌هایی که به‌پا داشت. اما قسمت دردناک ماجرا دست‌های بسته او بود که خبر از ناجوانمردی نیروهای بعثی می‌داد. دست‌هایی که با سیم در هم گره خورده بودند. رحمت‌الله مهدوی نیاکی، برادر شهیدان منصور و ناصر خاطرات آنها را روایت می‌کند.

سیدمنصور در یکی از محله‌های سرسبز آمل به دنیا آمد؛ محله‌ای که بعد از جنگ به «محله شهید» معروف شد. دلیلش هم 57جوانی بود که از این خطه به شهادت رسیده بودند. منصور در اینجا متولد شد؛ در خانواده‌ای پرجمعیت. وقتی برادر بزرگ‌ترش ناصر به جبهه رفت او هم ترغیب شد که لباس رزم بپوشد. آن موقع 16سال بیشتر نداشت. با این حال وقتی درخواستش را مطرح کرد نه پدر و نه مادر هیچ‌کدام مانعش نشدند. او بیشتر از آنکه در آمل باشد در جبهه حضور داشت. هم ورزش رزمی می‌دانست و هم غواصی یاد گرفته بود. برای همین به‌عنوان غواص خط‌شکن انتخابش کرده بودند. برادرش رحمت‌الله از دلاوری‌های او می‌گوید:«منصور بیشتر مرد عمل بود تا حرف. به‌ندرت صحبت می‌کرد. با اینکه سن و سالی نداشت اما درایتش به مرد میانسالی می‌مانست. او در عملیات‌های زیادی شرکت کرد؛ هورالعظیم، والفجر 6.آخرینش هم کربلای 4بود که به شهادت رسید.»
بعد از عملیات کربلای 4خبری از منصور نبود. تنها چیزی که خانواده‌اش می‌دانستند اینکه عده زیادی از غواص‌ها شهید شده‌اند. خبرها ضد‌نقیض به گوش پدر و مادر می‌رسید. یکی می‌گفت اسیر شده و دیگری می‌گفت به شهادت رسیده است. همین اضطراب و نگرانی مادر را بیشتر می‌کرد. تنها دلخوشی مادر خبر گرفتن از همرزم منصور بود که او هم به‌دلیل موج گرفتگی نمی‌توانست اطلاعات دقیقی بدهد. برادر می‌گوید: «می‌دانستیم مفقودالاثر شده است. تا اینکه چند سال بعد پلاک او را پیدا کردند. آن زمان بود که مادرم آرام گرفت و فهمید منصور شهید شده است. البته بعد از شهادت منصور، ناصر برادر دیگرم خیلی غصه می‌خورد. آنها با هم در جبهه بودند. گفت که دیگر برنمی‌گردد چون نمی‌تواند جای خالی منصور را ببیند. رفت و دیگر برنگشت. او هم در جبهه مریوان شهید شد. تیرماه سال 66.»

قتلگاهی به نام‌ام‌الرصاص
 سال‌های زیادی از خبر مفقودالاثری منصور گذشت. 3دهه. تا اینکه یک روز تیم تفحص 175شهید غواص را در منطقه‌ ام‌الرصاص عراق، پیدا کردند. در روزنامه‌های 17خرداد سال 94به نقل از سردار سرتیپ سیدمحمدباقر‌زاده، فرمانده کمیته جست‌وجوی مفقودان ستادکل نیروهای مسلح نوشتند: «175پیکر تفحص شده در منطقه‌ ام‌الرصاص متعلق به غواصان عملیات کربلای 4است که با دستان بسته به شهادت رسیده و زنده به گور شده‌اند. برخی از پیکرهای مطهر این شهدا زمانی که کشف شد، هیچ جراحتی نداشتند و این مهم خبر از آن می‌دهد که غواصان زنده به گور شده‌اند.» رحمت‌الله می‌گوید: «یکی از پیکرهایی که استخوان‌ها از هم جدا نشده بودند متعلق به برادرم بود. اورکت به تن داشت و پوتین به پا. دست‌هایش را با سیم بسته بودند. مادرم سال‌ها چشم انتظار بود تا منصور بیاید؛ یا خودش یا پیکرش. منصور آمد اما خیلی دیر. مادرم 5سال قبل‌تر از دنیا رفته بود. او برای همیشه آرزوی دیدن منصور را با خود برد.»

دوست داشت گمنام شهید شود
رحمت‌الله وقتی از منصور حرف می‌زند منقلب می‌شود. به یاد مظلومیت او می‌افتد. می‌گوید: «دست‌های بسته‌اش را دیدم و به یاد اسرای کربلا افتادم. اگر از خوبی‌های منصور بگویم این ذهنیت برای مردم پیش می‌آید که غلو می‌کنم. اما واقعا منصور نمونه بود. در اخلاق و رفتار. به حجاب اهمیت زیادی می‌داد. می‌گفت باید دخترهایمان را زینبی بار بیاوریم. اما مهم‌ترین ویژگی‌اش ارادت او به مادرمان زهرا(س) بود. می‌گفتم مزار مادرم ناپیدا باشد و من... دوست داشت گمنام شهید شود.»

این خبر را به اشتراک بگذارید