کورش اسدی
جغرافیای شهر را گم کرده بود. فقط میدید که میدوند. مدتی گذشت تا حس زمان و مکان را باز پیدا کند. منگ بود. نورِ گردانِ سرخ روی دیوار پاشیده میشد. دیوار انگار جان پیدا کرده بود و تکان میخورد. سایهها روی دیوار میدویدند، روی آسفالت خیس همراهِ حرفهای مبهمی در هوا همهمهای گنگ میدوید. نامفهوم بودنش ترسناک بود. سفیدی پیش میآمد. لکه سفید دوندهای لای ماشینها میپیچید و میآمد طرفشان. انگار چیزی میگفت. میدوید و چیزی به جمعیت میگفت یا به هوا. کارون نمیشنید. شیشه ماشین بالا بود. آمد و از برابرِ پنجره که گذشت یک آن چهرهاش را دید و بعد دیگر نبود. رفته بود و با هیاهو و ازدحام خیابان یکی شده بود.
چهار شنبه 22 تیر 1401
کد مطلب :
165855
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/wpP48
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved