• شنبه 29 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 10 ذی القعده 1445
  • 2024 May 18
چهار شنبه 22 تیر 1401
کد مطلب : 165855
+
-

کوچه ابرهای گمشده

کورش اسدی

جغرافیای شهر را گم کرده بود. فقط می‌دید که می‌دوند. مدتی گذشت تا حس زمان و مکان را باز پیدا کند. منگ بود. نورِ گردانِ سرخ روی دیوار پاشیده می‌شد. دیوار انگار جان پیدا کرده بود و تکان می‌خورد. سایه‌ها روی دیوار می‌دویدند، روی آسفالت خیس همراهِ حرف‌های مبهمی در هوا همهمه‌ای گنگ می‌دوید. نامفهوم بودنش ترسناک بود. سفیدی پیش می‌آمد. لکه سفید دونده‌ای لای ماشین‌ها می‌پیچید و می‌آمد طرف‌شان. انگار چیزی می‌گفت. می‌دوید و چیزی به جمعیت می‌گفت یا به هوا. کارون نمی‌شنید. شیشه ماشین بالا بود. آمد و از برابرِ پنجره که گذشت یک آن چهره‌اش را دید و بعد دیگر نبود. رفته بود و با هیاهو و ازدحام خیابان یکی شده بود.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید