حرفهامان زنگار بستهاند
مریم ساحلی
حرف و حدیث در مذمت پرگویی بسیار شنیدهایم اما به گمانم این روزها که همه سر در گریبان فرو برده و غوطهور در امواج اینترنتیم، وقتش رسیده که در منقبت سکوت بیجا نیز، سخن بگوییم. بد نیست یکی، دو روز بنشینیم به شمارش تعداد کلماتی که در تعامل با دیگران از دهانمان جاری میشود، بپردازیم.
پر بیراه نیست اگر بگوییم ما قهریم با جهان کلمات و جملاتمان اغلب کوتاه است و از سر رفع تکلیف روانه گوشهای اطرافیان میسازیم.
ما از یاد بردهایم که در گذشتهای نهچندان دور وقتی یکی وارد خانه میشد، پنجرهای رو به جهان روایتهای تلخ و شیرین میگشود.
نمیدانم چندین و چند ماه یا سال گذشته است از آنهنگام که بیتاب بودیم برای سخن گفتن از شادیها و رنجهای روزی که پشتسر گذاشتهایم. ساعتی که مینشستیم و از گرههای افتاده به ریسمان روزگارمان حرف میزدیم تا از سنگینی اندوه نشسته به جانمان کم شود؛ تا ستارهباران همدلی را در چشمهای دیگری ببینیم؛ تا بشنویم از زبانش خدا بزرگ است و دیگران هم چنین دشواریهایی را پشتسر گذاشتهاند یا با آن دست به گریبانند.
نمیدانم چه وقت بدین جا رسیدیم که آنقدر با سلامی کوتاه از کنار همسایه دیوار به دیوارمان بگذریم تا سرانجام نامش را بر اعلامیه فوتش بخوانیم و بدانیم.
واقعیت این است که دلمان شده است قبرستان کلمات. همه حرفهای ناگفته در اعماق، زنگار میبندند و ما هر دقیقه دورتر میشویم از هم. لختی نشستن و از سر صبر حرف زدن با هم، باغ گمشده زندگیماست. یادمان رفته است که باید از خوبیها و بدیها، کموکاستیهای روابطمان حرف بزنیم. همین است که یک وقتی سختیها امانمان نمیدهند و کاسه صبرمان کوچک و کوچکتر میشود، دلخوریهامان سرریز میشود و کلمات درشت و سنگین بر زبانمان جاری میشوند و هوا چنان درداندود میشود که مجال نفس کشیدن نمییابیم. ما تازه آن وقت است که میفهمیم چه تصوراتی در ذهن یکدیگر نقش زدهایم و در غیاب کلماتی که روشنی میبخشند، تاریکی را مهمان دل و ذهن خویش کردهایم. میدانم و میدانید که اگر نور نباشد، تاریکی به صبح نمیرسد و اما نور میتواند حرف و کلامی باشد از تبار محبت و صداقت.