ای قوم به حج رفته!
سیدمحمدرضا واحدی - کارشناس فرهنگی
درست است که در مناسک حج گِرد کعبه طواف میکنند، اما کعبه یک سنگ نشانی است که ره گم نشود / حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست. خوش به حال آنان که برای دیدن صاحبخانه و طواف گِرد او به مکه رفتند نه برای طواف گِرد خانه کعبه. واقعا نمیتوانم درک کنم آنهایی را که چندینبار به حج رفتهاند و باز هم همهساله به این و آن آویزان میشوند و میروند. مشخصا منظور من از این جماعت 2گروه است:
گروه اول کسانی که در قالب سازمانهای دولتی و عریض و طویل مدیریت حج، راهی دیار وحی میشوند. اینان نهتنها پولی از کیسه خرج نمیکنند که حتی حق ماموریت هم میگیرند. من با خدمترسانی به حاجیان و رتق و فتق امور آنان مخالف نیستم اما در یک نگاه کلی تعداد کسانی بهعنوان عضو نهادهای حاکمیتی مدیریت حج، اعزام میشوند خیلی بیشتر از ظرفیت و نیاز واقعی است. نکته اینجاست که بهخاطر سهمیهبندی تعداد حاجیان کشور، باعث میشوند تعداد کمتری از مشتاقان و واجبالحجهایی که سالهاست در نوبت ماندهاند، توفیق تشرف پیدا کنند. خیلی از این بندگان خدا عمرشان تمام شد و آرزوی انجام حج واجب در دلشان ماند. گروه دوم مرفهان و پولدارانی که حج واجبشان را رفتهاند و با این حال همهساله چند برابر هزینه واقعی خرج میکنند و از راههایی غیر از مبادی رسمی کشور و از طریق کشورهای ثالث میروند و در هتلهای گرانقیمت و لاکچری اقامت میکنند و حجشان را انجام میدهند و برمیگردند. قبول باشد انشاءالله.
آیا عزیزان 2گروه که تعداد تشرفشان دورقمی شده و گاه به مرز اربعین یا بیشتر میرسد، نمیدانند که حج یکبارش واجب است؟ درست است که بیشترش هم مستحب است و ثواب دارد، اما آیا نمیدانند که ثواب بیشتر در گرو انجام واجباتی چون رسیدگی به حال مسلمانان و مستمندانی است که بسیاریشان حتی نانشب ندارند. مگر نه آنکه نبی مکرم اسلام صلیالله علیه و آله فرمود: آن کس که شب را به صبح برساند و به فکر مسلمانان نباشد و به امورشان رسیدگی نکند، مسلمان نیست. خب من باید اول مسلمان باشم تا بتوانم به حج بروم. وقتی که پولم از پارو بالا میرود و همسایه و همنوعم گرسنه است، آیا مسلمان بودنم ثابت است که همهساله به حج میروم و خوشحالم که ثواب بیشتری برای آخرتم اندوختهام؟ بهنظرم خیلی از اینان اگر هنگام لبیک گفتن و محرم شدن و به حرم درآمدن، چشم و گوش دل باز کنند، خواهند شنید که: تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
حکایت است که یکی از بزرگان عرب به نام عبدالجبار مستوفی به سفر حج میرفت و هزار دینار طلا در همیان داشت. چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزی رحل اقامت انداخت. عبدالجبار به تفرج و سیاحت در محلههای کوفه برآمد. زنی را دید که در خرابهای میگردد و چیزی میجوید. در گوشهای مرغک مرداری افتاده بود که زن آن را به زیر لباسش کشید و رفت. عبدالجبار با خود گفت: بیگمان این زن نیازمند است و نیاز خود را پنهان میدارد. در پی او رفت تا از حالش آگاه گردد. چون زن به خانه رسید، کودکان به استقبالش آمدند که ایمادر! برای ما چه آوردهای که از گرسنگی هلاک شدیم. مادر گفت: عزیزان من! غم مخورید که برایتان مرغکی آوردهام و هماکنون آن را بریان میکنم تا بخورید. عبدالجبار که این را شنید، گریست و از همسایگان احوال وی را باز پرسید؛ گفتند: سیدهای است زن عبدالله بنزیاد علوی که شوهرش را حجاج بنیوسف ثقفی کشته است. بزرگواری سیادتش نمیگذارد برای کودکان یتیمش چیزی از کسی طلب کند. عبدالجبار با خود گفت: اگر حج میخواهی، همینجاست. پس بیدرنگ آن هزار دینار را از کمر باز کرد و به زن داد و آن سال در کوفه ماند و - برای تأمین هزینههایش - به سقایی مشغول شد. هنگامی که حاجیان از مکه بازمیگشتند، به پیشواز کاروانیان رفت. مردی که در پیش قافله بر شتری نشسته بود، تا چشمش به عبدالجبار افتاد، خود را به زیر انداخت و گفت: ای جوانمرد! از روزی که در سرزمین عرفات، 10هزار دینار به من وام دادهای، تو را میجویم تا قرضت را ادا کنم. آنگاه 10هزار دینار به وی داد. عبدالجبار حیرتزده دینارها را گرفت و تا میخواست حقیقت حال را از وی بپرسد، او به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد. در این هنگام آوازی شنید که: ایعبدالجبار! هزار دینارت را 10هزار دادیم و فرشتهای بهصورت تو آفریدیم که برایت حج گزارد و تا وقتی زندهباشی، هر سال حجی در پرونده عملت مینویسیم تا بدانی که پاداش هیچ نیکوکاری در درگاه ما تباه نمیگردد. انا لا نضیع اجر من احسن عملا. ای قوم به حج رفته، کجایید کجایید / معشوق همین جاست، بیایید بیایید. معشوق تو همسایه دیواربهدیوار / در بادیه سرگشته شما در چه هوایید