• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
دو شنبه 20 تیر 1401
کد مطلب : 165607
+
-

عقل فارغ، عقل عاشق

هنگامی که عشقی بزرگ‌تر دل را بگیرد، عشق‌های کوچک‌تر نردبان آن خواهند بود. ما با همین توضیح می‌توانیم راز فداکاری‌هایی را که در تاریخ آمده و به افسانه می‌ماند، کشف کنیم و حقیقت آن واقعیت‌ها را بیابیم که چگونه ابراهیم از اسماعیلش می‌گذرد و خیلی‌ها از جانشان، آن هم در روی سنگ‌های داغ و زیر تازیانه‌ها و در کنار شکنجه‌ها؟ آندره زیگفرید در فصل آخر کتاب روح ملت‌ها می‌گوید:«بعضی از حادثه‌ها را عشق می‌فهمد اما عقل از تحلیل آن عاجز است و به داستان ابراهیم اشاره می‌کند و نتیجه می‌گیرد که عقل زبان عشق را نمی‌فهمد». این نتیجه‌گیری کاملا اشتباه است و این اشتباه از آنجاست که او عقل فارغ را با عشق عاشق می‌سنجد، درحالی‌که باید عقل عاشق را با عشق او سنجید. مگر این یک دستور نیست که مهم را فدای مهم‌تر کن. بر پایه همین دستور و همین عقل، ابراهیم اسماعیلش را قربانی می‌کند. ابراهیم به مهم‌تر از اسماعیل رسیده و حتی به نزدیک‌تر از خودبه‌خود رسیده و این است که به دستور عقل خود، مهم را فدای مهم‌تر می‌کند؛ گرچه عقل دیگران به این مهم نرسیده باشد. او می‌بیند که اسماعیلش در کنار یک آوار و با یک ضربه از سم اسبی به مرگ می‌رسد و جانش را می‌بازد. ابراهیم می‌خواهد این جان از دست‌رفته را به‌دست بیاورد و در راهی و در جهتی آن را به جریان بیندازد. ابراهیم می‌خواهد به رشد برسد و به رشد برساند و این است که با آن دستور، خودش کارد را به‌دست می‌گیرد و اسماعیل را می‌بندد و کارد می‌کشد.
منبع: برگرفته از کتاب مسئولیت و سازندگی
 اثر علی صفایی حائری

این خبر را به اشتراک بگذارید