• شنبه 6 مرداد 1403
  • السَّبْت 20 محرم 1446
  • 2024 Jul 27
پنج شنبه 16 تیر 1401
کد مطلب : 165563
+
-

گروهبان

مسعود کیمیایی

گلبخت: 8 سال منتظر بودن... یه وقت گفتم زنده‌ای. یه وقت گفتم تنت کو. اگه یه جایی بود، یه قبری بود، من و این پسر می‌دونستیم چی کار کنیم. رخت و لباس برای زمستون، سوخت برای اتاق، دفتر و کتابچه برای درس پسر. منم شبا می‌رفتم باهاش درس می‌خوندم تا اون از درس عقب نمونه. با هم درس خوندیم. تو هم کار بزرگی کردی. دشمنو بیرون کردی. اما یه نامه ازت نیومد. قسط زمینو دادم. می‌خواستم زنده باشی. حالا اومدی. نه حرف می‌زنی، نه معلومه می‌خوای چی کار کنی. با بهمن میری به من نمیگی. اون پالتو رو از تنت در نمیاری. هنوزم جنگ داری!
 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :