اعترافهای یک معتاد به کار
مریم ظاهری
بدون اینکه بدانم امروز چه روز و ماهی از سال است سرگرم کارم بودم. مدتها بود کار باعث شده بود از همهچیز و همه کس فاصله بگیرم؛ این موقعیت خوشایندی بود که دوست داشتم تداوم داشته باشد.اما برای ساعات بعد از کار باید فکری میکردم. پیاده رفتن از محل کار به سمت خانه و نگاه کردن به ویترین مغازهها مخصوصا راسته کتابفروشان برای گذران وقت فکر بدی نبود، و جستوجو در بین کتابها و احیانا پیدا کردن کتابی مناسب برای سرگرمی و کشتن وقت هم میتوانست راهکار مناسبی باشد. در این راسته مغازهای بود با پیشنهاد کتاب هفته برای آنانی که حوصله و وقت کمتری داشتند و دسترسی به کتاب جذاب و پرفروش مسئله اول و آخرشان؛ و جالب اینکه همواره دنبال شاگردی بود برای کار در مغازه، با اینکه چند نفری همیشه در کار کمک به فروشنده و مشتریها بودند، نوشته کارگر ساده نیازمندیم از پشت شیشه کنده نمیشد. در لیست کتابهای این هفته کتابی معرفی شده بود با نام اعترافات یک معتاد به کار. فی الفور دست به جیب شدم و کتاب را خریدم. چیزی را که میخواستم یافته بودم. کتاب شد بالش زیر سرم و جدا شدن از آن برایم ممکن نبود. همه جا همراهم بود، سرکار، در مسیر رفت وبرگشت و همینطور در اتوبوس و مترو و ماشین دربستی. کتاب به نیمه رسیده نرسیده به فروشنده پیشنهاد کار دادم و او فورا قبول کرد، و من در کنار بقیه عصرها سرگرم کار شدم. خواندن کتاب که تمام شد فروشنده تمام دستمزدم را پرداخت کرد و گفت امروز روز آخر کار در مغازه است. آثارتعجب از چهرهام پاک نمیشد. حقوقم در پاکتی کوچک بود با نوشتهای با این مضمون از همکاری شما سپاسگزارم آقای معتاد بهکار و به امید دیدار مجدد شما. یادداشت ، امضایی چنین داشت؛
۵ ژوئیه مطابق با 14تیر، روز جهانی اعتیاد بهکار است؛ این روز به شما مبارک باشد. این ماجرا ترفند فروشنده بود برای فروش بیشتراین کتاب و دیگرکتابهای لیست شده. نام آخر کتابهای پیشنهادی عنوان با مسمایی داشت؛ حرف زدن در تاریکی برای دو ساعت. باید برای عصرکاری دوباره آماده میشدم.