میگرن
معمای تو
عیسی محمدی
معمای تو کودک خواهدش کرد
نه مرغ عشق؛ اردک خواهدش کرد
دل من گرچه از فولاد باشد
نگاه تو ولی «هک» خواهدش کرد
زمین گرم و زمان گرم و هوا گرم
درون گرم و برون گرم و فضا گرم
هزاران بوی ناجور است در جو
بیآرتیها و تاکسیها چرا گرم؟
مسی باشد، خریدارش نباشد؟
رونالدو تیزی خارش نباشد؟
خدایا! فوتبالی بخش ما را
«خیابانی» طرفدارش نباشد
سحر مرغی کنار خانه بگذشت
بسی سرخوش، بسی شاهانه بگذشت...
«صدات کردم، صدات کردم» ولی رفت!
فغان از دوست، از بیگانه بگذشت
کمر را باز صاحبخانه تا کرد
که امید کم ما را هوا کرد
«من از بیگانگان هرگز ننالم»
که با ما هر چه کرد این «رهن»ها کرد