تنها صداست که میماند
شیدا اعتماد
موقع انتخاب خانه، همه به «نور» توجه میکنند. بیشتر آدمها میخواهند خانه حداکثر نور ممکن را داشته باشد. در مورد «صدا» اما برعکس است. اکثرا دوست دارند که خانه ساکتی داشته باشند. خانههای کنار مدرسهها، نامرغوب تلقی میشوند، خانههای نزدیک اتوبان و خیابانهای اصلی هم همینطور. اما صدا هم میتواند خوشایند باشد و بخشی از هویت خانه را بسازد.
صبحها، قبل از اینکه سپیده بزند و صدای جیکجیک گنجشکهایی که هر روز صبح مثل روز اول از آمدن صبح هیجانزدهاند به گوش برسد صدای جاروی پاکبان محل به گوش میرسد. صدایی یکنواخت که آرام آرام خیابان را تمیز میکند. بعد از گنجشکها، ماشینها به خیابان میآیند. صدای باز و بسته شدن در ماشینها میآید. صدای بچههایی که با کولهپشتیهایشان میدوند تا همپای پدر و مادر به مدرسه بروند.
غروب دیروز، پشت پنجره، حواسم پرت شد به صداها. صدای پرندههای مختلف میآمد. به جز صدای پرستو و کلاغ بقیه را نمیشناختم. بعضیها تکتک و بعضیها دستهجمعی آواز میخواندند. تازه متوجه شدم که بعد از سلامی که اول صبح به خورشید میدهند، دم غروب هم با آن خداحافظی میکنند. صدای حرکت بالهای زنبوری را که در رفتوآمد بود شنیدم. صدای پارس سگی از دوردست شنیده میشد که سگی دیگر از جایی دورتر جوابش را میداد. چشمهایم را بستم. یک ماشین در کوچه ایستاد. کودکی بلند خندید. بعد صدای اذان آمد؛ اذان مغربماه رمضان. قدمهای توی کوچه تندتر شد. ماشینی بوق زد. در خانهای باز و بلافاصله بسته شد.
چشمهایم را باز کردم. توی خانه کتری به سر و صدا افتاده بود و چای دم کشیده بود. صدای چیده شدن ظرفهای چینی روی میز میآمد همه این صداها یعنی زندگی جریان دارد. خانهای هست. در این خانه کسانی زندگی میکنند و سفرهای میچینند. با صدای اذان همه دور سفره مینشینند و افطار میکنند.
صداها نشانه زندگی هستند. صداها میگویند که یک انسان، یک پرنده یا یک گیاه اینجاست یا از اینجا عبور میکند. میگویند که در کوچه باد میآید و باد برگهای درختان را تکان میدهد و پرندهها وقتی هوا تاریک میشود کم کم ساکت میشوند. هیچ خانهای در سکوت مطلق خانه نمیشود. صداها میآیند تا زندگی را همراه خودشان به خانه بیاورند. صداهایی که گاهی باید بهخودمان یادآوری کنیم تا از نو آنها را بشنویم.