نفسهای خردلی
بمباران شیمیایی حلبچه و شهادت مظلومانه شمار بسیاری از مردم بیدفاع این شهر بهخصوص زنان و کودکان یکی از تلخترین جنایاتی است که توسط رژیم بعثی عراق و در سال۱۳۶۶بهوقوع پیوست. ژیلا اویسی در کتاب «نفسهای خردلی» خاطرات علی جلالی از جانبازان شیمیایی استان مرکزی را جمعآوری و به همت انتشارات سوره مهر به چاپ رسانده است. جلالی پس از خاتمه عملیات والفجر ۱۰ در سال ۱۳۶۶ و هنگام رفتن برای مرخصی در منطقه نزدیک مریوان کردستان شیمیایی میشود.
دوران طولانی مجروحیت و بیهوشی 2ماهه این رزمنده و جانباز دفاعمقدس، از دلایل پرداختن به خاطرات علی جلالی توسط نویسنده عنوان شده است.
در بخشی از کتاب نفسهای خردلی آمده است؛«صحنه عجیبی بود. انگار دکمه استُپ(توقف) یک شهر را بزنی و مردم را درهرحالتی که هستند خشک کنی. مردم شهر کف خیابانها، توی خانهها و بیابانها بیحرکت مانده بودند. بمب سیانوری بود و اکثراً استفراغ کرده بودند. بعضیها از شدت سرفه چشمشان از حدقه بیرون زده بود. تجهیزات، دیگر به درد مردم نمیخورد. آسیبها شدیدتر از آن بود که بشود تصور کرد. چند نفر از رزمندهها دلشان سوخت و ماسکشان را دادند به مردمی که هنوز زنده بودند.
در حال بیرون آمدن از منطقه بودیم که حدود 300بچه را دیدیم که با هم گریه میکردند. نمیشد به بچهها دست بزنی، بدنشان پر از تاول بود. فقط جیغ میزدند.»