برای از تو نوشتن هوا کم است
مسعود میر - روزنامهنگار
هدفون را میچپانم در گوشم و صدای خواننده دیپورت شده از ینگه دنیا را زیاد میکنم. به کلام قطعهای که میشنوم فکر میکنم. شاعر بندریاش لابد روزی که این شعر را نوشته هنوز خبری از ریزگردها و قرمز شدن آسمان آبی جنوب نبوده است. حالا من این قطعه موسیقی را در تهرانی گوش میکنم که به گواه کارشناسان، احوالات هوایش نارنجی است و خطرناک. دلم آشوب میشود از مرور آسمان بدون رنگ جذابش و از فکر کردن به زمینی که خاکش را به چشم و سینه ما میپاشد لابد به نشانه اعتراض، اعتراض به بیتوجهی.
ما با خاک مهربانمان درست تا نکردیم، محیطزیستمان را دوست نداشتیم و قدر زلال آبهایش را ندانستیم و حالا انگار عقوبت نازل شده است. هزاران میلیارد گلوله خاکی میکرونی حالا میخواهند حقشان را پس بگیرند و حق ما را کف دستمان بگذارند. نفس تنگی دارم و لایه غبار و خاک را که روی میز میبینم نفسم بیشتر تنگ میشود.
نمیخواهم گذشتهها را تجسس کنم و ترجیح میدهم من و ما از همین حالا که این نشانه هراس آلود شهر را قرق کرده به خودمان قول بدهیم که حواسمان جمع باشد به این خاک و آب. شغل و منصب و جایگاه را بگذارید کنار چون در این هوا وزیر و وکیل و کارگر و کارمند و کاسب همه خُلقشان تنگ میشود. همه باید از همین حالا پای کار بیاییم، آنها که مسئولیتی دارند برای کنترل کانونهای ریزگرد در همسایگی برنامه بریزند و طرح ارائه کنند و من هم که یک روزنامهنگار ساده هستم حواسم به نیالودن محیطزیست و پاسبانی از هدررفت آب باشد. آسمان آبی شهر باید قاعده باشد نه استثنا و این مهم هیچ اما و اگر و توجیهی برنمیتابد. قطعه موسیقی به خوانش این مصرع معرکه رسیده: «چیزی شبیه عطر حضور شما کم است» و من باید دوباره این قطعه را گوش کنم.