• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
چهار شنبه 17 فروردین 1401
کد مطلب : 157373
+
-

آقا لبخند

آقا لبخند

سعید مروتی - روزنامه‌نگار

قاسم چند سالی از ما بزرگ‌تر بود. دبیرستانی بودیم که به محل ما آمدند و همان موقع دانشجوی سال اول پزشکی بود. قد بلندی داشت و بچه‌ها به شوخی آقای طولانی صدایش می‌کردند. ورزشکار بود و بسکتبالش حرف نداشت. می‌گفتند در رده جوانان تا تیم ملی هم پیش رفته که البته من به‌عنوان کسی که خط به خط دوقلو‌های ورزشی را می‌خواندم هیچ‌وقت نامش را در دنیای ورزش و کیهان ورزشی ندیده بودم. اصلیت جنوبی داشت و خودش هم با لهجه حرف می‌زد. پدرش جزو افسران نیروی دریایی بود و یک پایش را هم از دست داده بود که افسانه‌های محلی زیادی درباره علت این اتفاق دهان به دهان  نقل می‌شد. از برخورد گلوله توپ تا خورده شدن پا توسط کوسه‌ها در اقیانوس که این دومی حکایتی طولانی داشت که بیشتر شبیه داستان‌های ژول ورن بود.
همه بچه‌ها با قاسم سلام و علیک داشتند ولی فقط تعداد کمی با او صمیمی بودند. از ما که بزرگ‌تر بود ولی با هم سن و سال‌های خودش هم خیلی نمی‌پرید. فضای ذهنی‌اش خیلی با جوان‌های عشق موتور و ماشین که بیشترشان هم دنبال مهاجرت به خارج بودند همخوانی نداشت. قاسم کتاب زیاد خوانده بود. از رمان‌های مدرن تا آثار کلاسیک ادبیات فارسی. آن قدر حضور ذهن داشت که برای بسیاری از موارد روزمره می‌توانست از حافظ و مولانا مثال‌های مرتبط بزند. حافظه‌اش شگفت‌انگیز بود؛ مثل خلقیاتش که باعث می‌شد خیلی با دیگران نجوشد. احتمالا همین ادبیات بود که پای ما را به خانه‌اش باز کرد. مادرش سال‌ها پیش فوت کرده، خواهرش به خانه بخت رفته و پدرش هم اغلب در جنوب بود. نخستین باری که به خانه‌شان رفتم انتظار کتابخانه‌ای پر و پیمان داشتم. کتابخانه‌اش پر و پیمان بود ولی بیشتر کتاب‌هایش درسی بودند. کتاب‌های قطور رشته پزشکی و البته چند تایی هم مارکز و بورخس و داستایوفسکی. می‌گفت از وقتی خودش را شناخته در کتابخانه‌های عمومی مطالعه کرده و خیلی اهل کتاب خریدن نیست‌. به‌گفته خودش همین چند جلد کتاب غیردرسی را هم هدیه گرفته بود. محضرش جذاب بود.    تحلیلش درباره دعوای ادبی براهنی و گلشیری که یک‌سال بود در آدینه به یکدیگر جواب می‌دادند، برای ما که دانش‌آموز سال چهارم دبیرستان بودیم جالب بود. ما که می‌گویم یعنی من و دوستم کیا. ما از معدود دوستان تقریباً نزدیک قاسم بودیم‌ که چند ماه بعد خودمان هم دانشگاه قبول شدیم و بعد از آن او را کمتر دیدیم. می‌دانستیم که به یکی از دختران محل علاقه دارد و با شناختی که از خانواده دختر داشتیم این را هم می‌دانستیم که محال است آنها دخترشان را به این پسر لاغر‌اندام و بلند‌قد جنوبی بدهند. دانشجوی پزشکی بودن برای پدر دختر کمترین اهمیتی نداشت؛ جدای از اینها ما در همان دوران جوانی و خامی می‌توانستیم متوجه شویم که قاسم اهل زن و زندگی و تشکیل خانواده نیست. دوست داشت با آن دختر ازدواج کند ولی با عقاید عجیب و غریبی که درباره زندگی داشت بعید بود بتواند در زندگی مشترک دوام بیاورد. قاسم ذاتا مجرد بود. گاهی بلند بلند شاملو و آتشی و مولانا و سعدی می‌خواند و اگر کسی نمی‌شناختش فکر می‌کرد دیوانه است. و به گمانم بعدها کمی هم شد، وقتی که دختر مورد علاقه‌اش ازدواج کرد و او جای درس و تحصیل نشست پای بساط و دیگر بلند نشد. مثل سیددر «گوزن ها» همه‌‌چیز هم می‌زد. چنان دست تطاول به‌خود گشود که تیک خنده عصبی گرفت. تا آخرین باری که دیدمش هر چند ثانیه یک‌بار لبخند می‌زد. آقای طولانی حالا شده بود آقا لبخند که برای من و کیا داستانی داشت مرتبط به شاه فیلم بعد از انقلاب آقای عشق و معرفت در سکانس معروف «دندان مار». آن جایی که جلال مقدم از « آقا لبخند و بنان و کفترا و این همه سخن» می‌گوید.
ما چند سالی از آن محل رفتیم و دورادور می‌شنیدم که قاسم درس و دانشگاه را هم رها کرده؛ دانشجوی پزشکی‌ای که دل آمپول زدن هم نداشت، در نهایت قید دکتر شدن را زده بود. آخرین بار در مراسم تشییع یکی از همان شاعرانی که بیشتر اشعارش را حفظ بود دیدمش. ۴سالی بود که ندیده بودمش ولی خیلی بیشتر از این حرف‌ها شکسته شده بود. انگار که به‌اندازه ۴۰سال پیر شده بود. با موهایی سپید و چهره‌ای چروکیده و همان لبخند بی‌اختیار، از طرحش برای ساخت یک انیمیشن گفت و اینکه می‌خواهد براساس «صد سال تنهایی» مارکز، انیمیشن بلند بسازد. مشخص بود که حال مساعدی ندارد و کمی بعد در میان جمعیت گم شد. بعد از آن به یمن شبکه‌های اجتماعی و همت یکی از بچه محل‌ها رد و سایه همه بچه‌های قدیمی یافته شد جز قاسم که انگار در غبارها گم شد. آقای طولانی که در تلخ‌ترین روزهای زندگی‌اش آقا لبخند شد و یک‌بار هم نزدیک بود ما را هم گرفتار کند (که شاید حکایتش را روزی نوشتم) چنان رفت که انگار هرگز نبوده. مثل خاطره‌ای محو از روزگاری سپری شده.

این خبر را به اشتراک بگذارید