یادی از شاهرخ ضرغام
کتاب «شاهرخ؛ حر انقلاب اسلامی» نگاهی به سرگذشت مردی دارد که در جوانی مسیر زندگی را اشتباه میرود. او در نوجوانی بهدلیل رفتار نادرست یک معلم، درس و تحصیل را رها کرده و فراغتش را با افراد ناباب میگذراند. هیکل تنومند و رفقای نااهل باعث میشود از او انسانی ساخته شود که حضورش رعب و وحشت به دل مردم بیندازد. قدارهکشی که صاحبان کاباره از او برای نگهبانی استفاده میکردند اما یک شب گذرش به مجلس حاجآقا مجتبی تهرانی میافتد و در دل او غوغایی برپا میشود. شاهرخ که تا دیروز او را بهعنوان فردی شرور میشناختند راهی مشهد شده تا از امام رضا(ع) طلب بخشش کند و چه عاقبت بهخیر میشود. با شروع جنگ جزو نخستین گروههای مردمی راهی جبهه جنوب شده و در دشت ذوالفقاریه شجاعانه میجنگد. روایت ترس عجیب عراقیها از شاهرخ جذابیت داستان را دوچندان میکند. خط به خط ماجرای زندگی این شهید مصداق آیات آخر سوره فرقان است. در بخشی از این کتاب خاطره زیبایی نقل شده: «وقتی در تلویزیون صحبتهای حضرت امام(ره) پخش میشد، با احترام مینشست، اشک میریخت و با دلوجان گوش میکرد. میگفت: عظمت را اگر خدا بدهد میشود خمینی. با یک عبا و عمامه آمد اما عظمت پوشالی شاه را از بین برد. همیشه میگفت هرچه امام(ره) بگوید همان است. حرف امام(ره) برای او
فصلالخطاب بود.»