• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
دو شنبه 15 فروردین 1401
کد مطلب : 157046
+
-

گفت‌وگو با اکرم کیانی، نویسنده جوانی که دلنوشته‌هایش از سفر راهیان نور، اثر برگزیده جشنواره سرزمین نور شد

نه فقط برای شهدا که برای شناخت خودم می‌نویسم

گزارش
نه فقط برای شهدا که برای شناخت خودم می‌نویسم

شهره کیانوش‌راد- روزنامه‌نگار

وقتی برای نخستین‌بار متنی را آماده چاپ کرد، با برخورد سرد ناشر روبه‌رو شد اما اکرم کیانی، مانوس نشد و دوباره تلاش کرد. کیانی، انگیزه‌اش از نوشتن کتاب با موضوع دفاع‌مقدس را اینگونه بیان می‌کند: «احساس می‌کردم من به نوشتن نیاز دارم، نه برای شهدا، برای خودم. تا بفهمم کجای جهانی هستم که روزگاری مردانش این چنین شجاعانه برای دفاع از وطن و میهن اسلامی‌مان از جان خود گذشتند.» کتاب «آیه‌های پرواز»، نوشته اکرم کیانی، توسط انتشارات شهید کاظمی در سال 1391چاپ و در 2دوره جشنواره فرهنگی هنری رهاورد سرزمین نور به‌عنوان اثر برگزیده معرفی شد. آیه‌های پرواز شامل دلنوشته‌های اکرم کیانی در سفر اردوهای راهیان نور است. او در گفت‌وگو با همشهری درباره نخستین سفر راهیان نور و اهمیت آشناشدن با سبک زندگی شهدا برایمان بیشتر می‌گوید.

حدود 10سال پیش وقتی 19ساله بودم و در اتحادیه انجمن‌های دانش‌آموزی و دانشجویی شرکت می‌کردم، مسابقه‌ای تحت عنوان«فرازهایی از دعای عرفه» برگزار شد. متنی را برای شرکت در مسابقه نوشتم که برگزار‌کننده مسابقه پیگیر بقیه نوشته‌هایم شد. بعد از آن و شور و اشتیاق در من بیشتر شد و به‌طور جدی نوشتن مطالبی در حوزه ادبیات دفاع‌مقدس را شروع کردم. برای آشنایی بیشتر، حدود یک سال مطالب مختلفی در این زمینه مطالعه کردم و در نهایت وقتی متن را قبل از چاپ برای نقد به یکی از افرادی که در این زمینه تجربه داشت سپردم، این متن را برایم نوشت: «اینا فقط کاغذ سیاهه. برو و دوباره بنویس.» با خواندن این جمله‌ها، نه‌تنها ناامید نشدم بلکه باز هم ادامه دادم، بیشتر خواندم و نوشتم. آن زمان در همایش‌ها و یادواره‌های شهدا در مناطق جنگی شرکت می‌کردم و از طرفی حضور در اتحادیه انجمن‌های دانش‌آموزی و دانشجویی، مرا بیشتر به نوشتن راغب کرد. سرانجام توانستم کتاب را به پایان برسانم.

همراهی با راهیان نور
تجربه شخصی سفر به مناطق جنگی نداشتم. تصورم از مناطق جنگی همان بود که در فیلم‌ها دیده بودم. چیز بیشتری نمی‌دانستم تا زمانی که شخصا همراه کاروان دانشجویی برای نخستین‌بار به زیارت منطقه دوکوهه رفتم. انگیزه‌ام از این سفر، کنجکاوی بود که ببینم آنجا چه شکلی است. حضور در مناطق عملیاتی، وقتی دل از شهر می‌کنی و با سختی‌های راه آشنا می‌شوی و باتمام وجود غربت و مظلومیت شهدا را از نزدیک می‌بینی، تلنگری عمیق می‌شود تا بفهمی کجای جهان ایستاده‌ای و چقدر در برابر عظمت این مخلوقات، کوچک و شاید هیچ هستی. این شعر را همواره در طول مسیر زمزمه می‌کردم: «ای که مرا خوانده‌ای راه نشانم بده». به‌نظرم هر کس باید خودش این سفر را تجربه کند. تا قبل از نوشتن کتاب آیه‌های پرواز، حدود 3بار در قالب اردوی راهیان نور به مناطق جنگی رفتم. آنجا در کنار یادمان‌های شهدا، حس و حال بیشتری برای نوشتن در من ایجاد شد. احساس کردم من به نوشتن نیاز دارم، نه برای شهدا بلکه برای خودم. برای شناخت خودم تا بفهمم کجای این دنیا هستم که روزگاری مردانش این چنین بوده‌اند.

شهدا همین مردم ما بودند؛ همین 13ساله‌ها
از شهدا آن‌قدر سخت نگویید که وقتی جوانان می‌شنوند در فکر و ذهنشان این موضوع که من نمی‌توانم مثل آنها شوم را تکرار کنند و برای نسل جوان، شهادت آرزوی بزرگ دست‌نیافتنی باشد. شهدا همین مردم ما بودند؛‌ همین 13ساله‌ها. همان‌ها که در همسایگی ما زندگی کرده‌اند. تنها فرق شهدا با ما اراده‌شان بود و ایمانشان. چیزی که با تمرین و توسل به‌دست آورده بودند. من بعد از خواندن کتاب «من زنده‌ام» تازه فهمیدم خدا چقدر می‌تواند نزدیک باشد، اما ممکن است به دلایل مختلف حضورش را احساس نکنیم.

حامی جوانان باشیم
سفر راهیان نور و بازدید از یادمان‌های شهدا، دستاوردهای بسیاری می‌تواند برای ما داشته باشد. می‌توانیم با ثبت خاطرات و حس وحالی‌که داریم به شناخت بهتر ازخودمان برسیم. نوشتن یعنی جرأت کرده‌ای با خودت و خدا خلوت کنی و بگویی: «می‌خواهم خودم را بیشتر بشناسم». متأسفانه نسل جوان ما با خواندن و نوشتن کتاب مانوس نیستند چون جذابیتی در خواندن نمی‌بینند. بزرگ‌ترین ضربه‌ای که اکثر جوانان ما در بهترین فصل زندگی‌شان می‌خورند گذراندن ساعت‌ها زمان برای سرگرم‌بودن در این فضای مجازی است؛ بی‌هیچ هدف ونتیجه‌ای. کسی مشوق جوانان نیست. حمایت یعنی ایجاد فرصت برای همه و امیدوارم با دادن فرصت، زمینه رشد جوانان و جذب آنها در راه نوشتن فراهم شود.

مکث
برشی از کتاب آیه‌های پرواز

یادت هست وقتی به کلاس اول پا گذاشتم تو دیگر رفته بودی؟  بوی سیب سرخ.... شیمیایی زدند؟! ماسکت کو؟! چفیه‌ام را خیس می‌کنم و در عشق فرو می‌روم «یا مقلب‌القلوب» آرام، آرام، سال دارد از نردبان کهنگی پایین می‌آید و هفت سین و سنبل و عید... باز هم بی‌تو؟! یادت هست روزهای اولی را که هنوز به مدرسه نمی‌رفتم، به‌خاطر من روزنامه را به خانه می‌آوردی تا تیترهای صفحه اولش را بخوانم؟ یادت هست وقتی به زور حروف را کنار هم می‌چیدم و درست و غلط به هم می‌چسباندمشان تا یک کلمه را بسازم؟ گاهی که اشتباه می‌کردم همه با هم می‌خندیدید. یادت هست نخستین کلمه‌ای که ساختم بابا بود؟ یادت هست وقتی به کلاس اول پا گذاشتم تو دیگر رفته بودی؟ می‌دانم که یادت هست. آری! یادت هست... چند صباحی گذشت. قطار مشق شب‌هایم به نان رسید؛ آنگاه که معلم گفت بابا نان داد.

این خبر را به اشتراک بگذارید