صندلی خالی
فریبا عینی
از بس سرپا ایستاده بود پاهایش ذوق ذوق میکرد. یک ساعتی میشد سرپا بود. از شانسش آن روز درمانگاه بسیار شلوغ بود. خدا خدا میکرد یک صندلی خالی شود. تمام صندلیها، جز صندلیهایی که رویشان برچسب «نشستن ممنوع» چسبانده بودند، پر بود. تا اینکه یک صندلی خالی شد. تقریبا به حالت دو رفت و روی صندلی نشست. تازه داشت استراحت میکرد که یک نفر آمد و کنارش نشست. با تعجب نگاهش کرد، حتی ماسک هم نزده بود! گفت: ببخشید، اینجا نوشته «نشستن ممنوع». آن فرد گفت: یعنی من کرونا دارم؟ گفت: بحث کرونا داشتن یا نداشتن شما نیست. صحبت سلامتی من و شماست. اصلا شاید من کرونا داشته باشم و ناقل بیعلامت باشم. ولی آن فرد حرف خودش را ادامه داد و از جایش تکان نخورد. با ناراحتی از روی صندلی بلند شد و رفت یک گوشه خلوتی پیدا کرد و ایستاد. همانطور که منتظر بود تا نوبتش شود، با خود فکر میکرد که ایکاش در این ایام سخت کرونایی بیشتر به فکر سلامتی همدیگر باشیم.