جوراب شدهایم
عیسی محمدی
از بس که گرفته بو تمامی تنم
باید به خودم شیشه عطری بزنم
در «مدرک» و «کارمندی»ام سودی نیست...
من «سیبزمینی» شدم مگر رشد کنم!
سبک تو شبیهتر به «خاقانی» بود
سهم تو گزارش خیابانی بود
روز و شب من «برنج هندی» شده است
عشق تو ولی «برنج ایرانی» بود
در کوچه ما نیز عروسی شده بود
هرچند هوای شهر طوسی شده بود
«مرد بازنده» تو بودم اما
رأی تو «ملاقات خصوصی» شده بود
در عشق شما چقدر داغون بشوم؟
از پای فتاده، غرق در خون بشوم؟
دیگر نشوم «اصغر فرهادی»تان
کاینگونه ز اسکار تو بیرون بشوم
ای گرگ که در شکار این شنگولی
در عشق ِ به من، چقدر نامعقولی!
ای دوست مگر سینه من آفریقاست؟
هر روز به «کودتا» در آن مشغولی؟
از کوه درآمدیم و نهرآب شدیم
رفتیم به «جوب» و بعد، گنداب شدیم
ما قابل آن نگاه خاصات نشدیم
چون هدیه روز مرد «جوراب» شدیم