مرخصیاستحقاقی و تماشای آسمان آبی
شیدا اعتماد
روز بعد از بارندگی، آسمان شهر بزرگ زیباست. آسمان شده آبی کمرنگ با ابرهای سفید شفاف که در آسمان پراکنده شدهاند. هوا بوی تازگی میدهد. باید میرفتم سر کار اما نمیتوانستم خانه را ترک کنم. خانه در نهایت زیبایی خودش بود. نورهای روز داشتند خانه را فتح میکردند. سایهها عقب میرفتند و نور میافتاد روی دیوارها؛ روی برگهای گیاهان و روی کف خانه. ایستاده بودم و نگاه میکردم.
همه عمر برای داشتن خانهای کار میکنیم اما آنقدر کار داریم که وقت نمیکنیم از خانهای که ساختهایم، لذت ببریم. وقت نمیکنیم بنشینیم و یک روز وسط هفته به نورهای زیبایی که از آسمان بهندرت آبی شهر منعکس میشود، نگاه کنیم.
باید نوعی مرخصی ساعتی، اختصاص به روزهای آسمان آبی داشته باشد. برویم و صادقانه بگوییم که منظره پشت پنجرهها و آسمان آنقدر زیبا بود که نتوانستم بیایم سر کار و زل بزنم به صفحههای سفید مانیتور و روزم را سپری کنم، چون میدانستم تا برسم به خانه آفتاب غروب کرده و خدا میداند که آسمان فردای شهر چه رنگی خواهد بود و آیا پرندهها به اندازه امروز شلوغ خواهند کرد یا نه.
هنوز به میانه زمستان نرسیدهایم اما هوا بهار بود. اگر چشمهایم را میبستم، میتوانستم فروشندگان دورهگرد را در خیالم ببینم که ماهی و سبزه و سمنو میفروشند و گلدانهای بزرگ و بنفش سینره را ببینم که کنار خیابانها چیده شدهاند تا خانهها را زیباتر کنند. در میانه زمستان، بدون اینکه هنوز پامچالها به خانه پا گذاشته باشند، بدون اینکه جوانهها روی شاخههای خشک نشسته باشند، بهار آمده بود.
وقتی هوا قشنگ و تمیز است، چقدر زندگی زیباتر است! چقدر لبخند روی صورت آدمها میبینی! چقدر کمتر صدای بوق ماشینها به گوش میرسد! شهر انگار یکپارچه لبخند میزند. کاش روزهایی شبیه امروز بیشتر بود! روزی که مناسبتی ندارد جز آبیبودن آسمان و پراکندگی ابرها و شفافیت نور؛ روزی که امید را به زندگی نزدیکتر میکند؛ امیدواری که در پس این روز زیبا، روز بهتری هست. آسمان آبی میماند. خاکستری زرد دودی شهر برنمیگردد. بهار نزدیک نزدیک شده و چیزی تا چیدن هفتسین نمانده است.