افسون حضرتی روزنامهنگار
عصر پنجشنبه هفتم بهمن وقتی در جایگاه خبرنگاران نشستم پیامی برای خانوادهام فرستادم که «نگران نباشین من بالاخره رسیدم.» عکسی هم فرستادم که خیالشان راحت شود. بلافاصله جواب دادند: «الان رسیدی؟» ساعت 2از خانه خارج شده بودم و حالا زمان کمی تا شروع بازی ایران و عراق بود. از چهارشنبه صبح تا ظهر پنجشنبه چهار بار مسیر خانه تا ورزشگاه آزادی را برای گرفتنای دی کارت رفته و برگشته بودم. مسافت حدود 50دقیقهای به راهی تبدیل شده بود که انگار پایانی نداشت.
وقتی به در غربی رسیدم و کارت خبرنگاریام را نشان دادم گفتند: «برو در شرقی، خانمها اونجا هستن». دستفروشهایی که پرچم، کلاه، بوق، و شیپور میفروختند، پیاده و سواره دست بهدست هم داده بودند تا بزرگراه را بند بیاورند. در ورودی شرقی بعد از گشتن صندوق عقب ماشینها و پرداخت پول پارکینگ، تماشاگران باید از مسیر پیچ در پیچی میگذشتند و با ارائه بلیت وارد ورزشگاه میشدند. کار سادهای بهنظر میآمد ولی ما استاد سخت کردن کارهای ساده هستیم.
«هیچکس اجازه نداره کیف ببره داخل. فقط پرچم.» نگاهی به جمعیتی کردم که با کیف و ساک و خوراکی و پتو برای 90دقیقه تدارک دیده بودند و حالا نمیدانستند که با وسایلشان چه کار کنند. صدای همهمه جمعیت و گذر زمان حسابی کلافهام کرده بود. به یکی از خانمهای انتظامات گفتم: «من چطور بدون کیف برم داخل.» گفت: «اجازه ندارین، اگر ضروری هست با خانم سرگرد صحبت کنین.» خانم سرگرد اول تمام مدارک شناساییام را بررسی کرد و گفت که نمیتوانم با کیف وارد ورزشگاه شوم. گفتم: «من خبرنگارم چرا آخه؟» نگاهم کرد و گفت: «به آقای... بگو سرگرد اجازه داده.» آقای... با داد و فریاد گفت: «کی به تو گفته از این در بیایی؟» گفتم: «مافوقتون که جلوی در اصلی بود گفت خانمها برن در شرقی.» گفت: «هر چی من میگم. برو در اصلی اینجا فقط تماشاگرا.» دوباره حرکت به سمت در اصلی و این بار راهی که راحتتر از دفعات قبلی باز شد. آخرین مرحله که بازرسی بدنی شدم و وسایلم را حسابی گشتند یادم آمد که اگر آخر این روز شلوغ صعود تیم ملی باشد خیلی راحت میتوانم سختیها را فراموش کنم.
شنبه 9 بهمن 1400
کد مطلب :
152214
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/zpZD5
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved