گزارشی از حضور مادربزرگهای دوستداشتنی بهعنوان یار دوازدهم در روز صعود تیمملی ایران به جامجهانی2022
آزادی 60+
لیلی سلیمی روزنامهنگار
چهکسی گفته که پیرها اعصاب ما جوانترها را ندارند؟ تا سروصدای ما را میشنوند رو ترش میکنند و زبانشان به نصیحت باز میشود؟ این گزارش جمع و جور یک تنه این معادله نخنماشده را در ذهنتان بههم میریزد. بازی حساس ایران و عراق در ورزشگاه آزادی میزبان مادربزرگهایی بود که با عینکهای شیشهضخیم و قرصفشار و عصا بهدست بیخ گوش هیاهوی کرکننده نوههایشان روی سکوهای آزادی نشسته بودند و برای جهانبخش و طارمی و عابدزاده از ته دل جیغ میکشیدند.
اینجا خانه خاطرههاست
اینجا صدا به صدا نمیرسد. وقتی میفهمد میخواهم از او سؤال کنم با بزرگواری تمام از روی صندلی خیسش بلند میشود. شالش را روی شانههایش میاندازد و با لبخند تا بالاترین و خلوتترین سکو همراهیام میکند. اسمش را که میپرسم میگوید حوریه هستم. همراه 2نوهاش به استادیوم آمده است: «راستش برای آمدن کمی تردید داشتم. اما نوهها و جوانها آنقدر عزیز هستند که هر لحظه بودن در کنارشان برای من یک دنیا میارزد.» حوریه وارد دهه هشتم زندگیاش شده است: «تا به این سکوها برسم خیلی پیادهروی کردم. صندلیها خیس هستند و نمیتوانم راحت روی آنها بنشینم. صدای شیپورها بلند است اما اگر بار دیگر هم از من بخواهند برای تماشای بازی ایران میآیم.» مادربزرگ هوادار میگوید ورزشگاه آزادی را دستکم نگیرید: « اینجا خانه خاطرههای چند نسل است. خوشحالم که نوههای دخترم توانستند به این خانه خاطرهانگیز قدم بگذارند.»
بیشتر از نتیجه بازی نگران من هستند!
روی سکوهای جایگاه شماره6 دور از صدای کرکننده شیپورهای هواداری ایستاده و بازی را دنبال میکند. با اینکه 70سال از عمرش میگذرد پای تشویق تیم ملی ایستاده و لحظهای روی صندلیها ننشسته است. ملیحه ثابتی میداند که بهترین جای استادیوم را به خانمها اختصاص دادهاند و این نشان میدهد از گذشته تا حالا که پایش به ورزشگاه باز شده فوتبال را در گوشهای از زندگی دنبال میکرده است: «وقتی آمدم و دیدم که درست پشت دروازه برای خانمها جایگاه تعیین کردهاند خیلی خوشحال شدم. یادم است پسرهای فامیل چطور برای این جایگاه سرودست میشکستند. بعضیها به ورزشگاه میآمدند و به آنهایی که زودتر بلیت این جایگاه را خریداری کرده بودند پول میدادند تا بتوانند اینجا بنشینند.» ثابتی دلخوشی از لباسهای ضخیم زمستانی ندارد اما برای تشویق تیمش به قول خودش خیلی مجهز به ورزشگاه آمده است: «من دیابت دارم. توی کیفم سرنگ و دارو داشتم. کسی به من نگفت که با اینها نمیتوانم به ورزشگاه بیایم. یکی از خانمهای انتظامات لطف کرد و کیفم را پیش خودش نگه داشت و قرار شد من دم دستش باشم که مشکلی پیش نیاید. حالا بنده خدا هر یکربع یکبار میآید و به من سر میزند. بیشتر از نتیجه بازی نگران من هستند.»
کاش مخالفها اینجا کنار ما بودند
میگوید شما که عکس من را منتشر نمیکنید. می خندم و میگویم از کجا میدانید؟ میگوید همینطوری. از سرما کمردرد گرفته اما هنوز هیجان لحظه گلزدن طارمی در او جریان دارد. 2پرچم کوچک توی دستش را مدام تکان میدهد و ایرانایران میگوید: «از ساعت5 به ورزشگاه آمدم. الان که اینجا هستم اصلا نمیفهمم چرا تا به حال به خانمها اجازه ورود به استادیوم را نمیدادند. اینجا هیچ خطر یا آزاری دخترهای ما را تهدید نمیکند. برای رعایت شئونات هم فاصله خوبی تا جایگاه آقایان در نظر گرفته شده است. امیدوارم از این به بعد بتوانم در این استادیوم شاهد بازی استقلال و پرسپولیس هم باشم.» اسمش را که میپرسم میگوید چه فرقی میکند من چهکسی هستم؛ مهم این است که حالا در این سن و سال به ورزشگاه آمدم تا یار دوازدهم تیم ملیام باشم: «خیلی حیف است که بهخاطر چنین رویداد سادهای این همه حرف و حدیث پیش بیاید. کاش آنهایی که مخالف حضور بانوان بودند میآمدند و میدیدند ما اینجا کنار دخترها و نوههایمان چقدر احساس آرامش و خوشحالی داریم. جامعه ما نیاز به این آرامش دارد و حضور بانوان در ورزشگاه قدم خوبی برای کنار زدن برخی از حاشیههاست.»
گفتند فقط گزینشیها اما...
بازی که شروع میشود عینک دوربینش را روی چشمهایش میگذارد. به توصیه بچههایش حسابی خودش را پوشانده تا سرما آزارش ندهد. خانم سلیمی میگوید همیشه پای ثابت بازیهای تیم ملی بوده است اما هیچوقت این امکان را نداشته که از فاصلهای تا این اندازه نزدیک بازیکنان را تشویق کند: «من 59ساله هستم. نمیدانید چقدر خوشحالم که بالاخره توانستم به استادیوم بیایم. از طریق یکی از دوستانمان توانستیم بلیت تهیه کنیم. گفته بودند که فقط کارمندان ادارهها و برخی از وزارتخانهها و فدراسیون را به ورزشگاه راه میدهند اما من هیچکدام اینها نیستم و الان کنار دوستانم بازی را از نزدیک تماشا میکنم.»
سهمی از شادی
روی بالاترین سکو نشستهاند تا بتوانند به بوفه و سرویس بهداشتی و درهای خروجی دسترسی آسانتری داشته باشند. میگویند از اینکه در کنار باقی جوانترها به ورزشگاه آمدهاند حس خوبی دارند: «امیدواریم این شادی برای خانمها پایدار باشد.» مچبندهای پرچم ایران روی دستهایشان خودنمایی میکند. از اینکه اتوبوسها بهموقع جلوی در پارکینگ شرقی ورزشگاه آماده سوار کردن خانمها و رساندنشان به جایگاه بوده تشکر میکنند: «من دچار پادرد مزمن هستم. پیش از آمدن به ورزشگاه من را از پیادهروی طولانی تا جایگاه ترسانده بودند اما وقتی به پارکینگ شرقی رسیدیم ما را به سمت اتوبوسهایی که برایمان مستقر شده بودند هدایت کردند. اینجا خیلی سرد است. کم و کاستی دارد اما نه آنقدر که اگر بار دیگر به من بگویند به ورزشگاه میآیی بگویم نه! تماشای بازی تیم ملی از نزدیک حس و حال غرورآفرینی دارد. امیدواریم مسئولان از این به بعد هم شرایطی مهیا کنند تا خانمها نیز بتوانند سهمی از این شادی داشته باشند.»
مکث
تماشاگران مسن روی بالاترین سکو نشستهاند تا بتوانند به بوفه و سرویس بهداشتی و درهای خروجی دسترسی آسانتری داشته باشند
ملیحه ثابتی 70 ساله:
وقتی آمدم و دیدم که درست پشت دروازه برای خانمها جایگاه تعیین کردهاند خیلی خوشحال شدم. یادم است پسرهای فامیل چطور برای این جایگاه سرودست میشکستند. بعضیها به ورزشگاه میآمدند و به آنهایی که زودتر بلیت این جایگاه را خریداری کرده بودند پول میدادند تا بتوانند اینجا بنشینند
حوریه، 80 ساله:
راستش برای آمدن کمی تردید داشتم. اما نوهها و جوانها آنقدر عزیز هستند که هر لحظه بودن در کنارشان برای من یک دنیا میارزد. تا به این سکوها برسم خیلی پیادهروی کردم. صندلیها خیس هستند و نمیتوانم راحت روی آنها بنشینم. صدای شیپورها بلند است اما اگر بار دیگر هم از من بخواهند برای تماشای بازی ایران میآیم
سلیمی، 59ساله:
نمیدانید چقدر خوشحالم که بالاخره توانستم به استادیوم بیایم. از طریق یکی از دوستانمان توانستیم بلیت تهیه کنیم. گفته بودند که فقط کارمندان ادارهها و برخی از وزارتخانهها و فدراسیون را به ورزشگاه راه میدهند اما من هیچکدام اینها نیستم و الان کنار دوستانم بازی را از نزدیک تماشا میکنم