• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
پنج شنبه 23 دی 1400
کد مطلب : 150791
+
-

دل سگ

میخائیل بولگاکوف

از دور جیرینگ جیرینگ خفیف شکستن شیشه و به‌دنبالش صدای جیغ خفه زنی به گوش رسید و بعد سکوت شد. هیولایی خود را به‌شدت به راهرو پرتاب کرد، به اتاق معاینه پیچیده و شیشه دیگری شکست و به سرعت برگشت. درها به‌هم خورد و فریاد کوتاه داریاپتروفنا از آشپزخانه شنیده شد. زوزه شاریکوف به گوش می‌رسید. فیلیپ فیلیپوویچ که به طرف در می‌دوید فریاد زد: «آه، خدایا! حالا دیگر چه شده؟»
«گربه». بورمنتال حدس زد و به‌دنبالش پرید. دوان‌دوان از راهرو به طرف سرسرا رفتند، بعد به راهرویی که به حمام و آشپزخانه می‌رسید پیچیدند.
فیلیپ فیلیپوویچ با عصبانیت فریاد زد: «چند دفعه گفتم نگذار گربه‌ها وارد آپارتمان شوند؟؟ او کجاست؟ ایوان آرنولدویچ، محض رضای خدا برو مریض‌ها را در اتاق انتظار آرام کن!»
زینا نفس‌نفس‌زنان گفت: «ابلیس توی حمام است.»
فیلیپ فیلیپوویچ به در حمام تنه زد، اما در باز نمی‌شد.
«زودباش در را باز کن!»
تنها جوابی که از پشت در بسته به گوش می‌رسید، صدای چیزی بود که به دیوارها می‌پرید و شیشه‌ها را می‌شکست و صدای شاریکوف که از پشت در می‌غرید: «می‌کشمت...»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :