• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
سه شنبه 21 دی 1400
کد مطلب : 150547
+
-

زندگی پدیا/ هزار آرزو می‌برد با خود بادبادک ابری

زندگی پدیا/ هزار آرزو می‌برد با خود بادبادک ابری

مریم ساحلی

کنار دیگ‌ ‌آش که ایستاد، همه آدم‌های گرفتاری که نگران‌شان است، صف کشیدند توی مغزش.‌آش نذری را که هم می‌زد، زیر لب صلوات می‌فرستاد و توی دلش برای برآورده شدن حاجات نزدیکان و سلامت دوستان و گشایش گره از امور آدم‌های توی سرش، خدا را صدا زد.‌«یا‌الله» و «یافاطمه الزهرا»گفتن‌‌هایش، کم‌کم یک پرده اشک نشاند روی کاسه چشم‌هایش. همه آنها که ایستاده بودند توی سرش یکی یکی لبخند بر لب رفتند.‌ خودش اما هنوز مانده بود که نوبت رسید به یکی دیگر که منتظر بود‌ آش را هم بزند.
کنار دیوار سرمازده ایستاد، نگاهش را به شعله زیر دیگ داد و با خود گفت از خدا آرامش می‌خواهم و عاقبت به‌خیری در این دنیا و آن دنیا. همان وقت پاره ابری شبیه به یک بادبادک سفید از آسمان گذشت. گفت شاید کسی آرزوهایش را گره زده باشد به‌دنباله همین بادبادک ابری.‌ کمی بعد، خیالش رفت به سرزمین آرزوها؛‌ سرزمینی که سفر به آن از کودکی‌ها آغاز می‌شود. زمانی گره می‌خورد به ویترین هزار رنگ اسباب‌بازی‌فروشی‌ها و وقتی دیگر آویخته می‌شود به فرمان یک دوچرخه یا پولک‌های‌‌پیراهنی پرچین. کسی نیست که نداند آرزوهای آدم‌ها زمانی حوالی مدرسه پرسه می‌زند و تماشای همکلاسی‌های خوشبخت و زمانی دیگر لابه‌لای ورقه‌های امتحانی و نمره‌ها و کنکور و رتبه‌ها. آدم‌ها کند پیش بروند یا تند، روزگارشان آبی باشد یا خاکستری، سینه‌هاشان مالامال از آرزوست؛ آرزوهایی که گاه از چراغانی عروسی و روشنای خانه‌ای گرم نشان دارد و گاه از شنیدن صدای نخستین گریه یک نوزاد. او که نگاهش به بادبادک ابری‌ست، می‌داند آدم‌ها یک وقت‌هایی به آرزوهایشان می‌رسند اما چه بسیارند آنها که زمانی به‌خود می‌آیند و می‌بینند که اثری از خیالات رنگین و امید باقی نمانده است.‌ می‌دانید بی‌آرزو ماندن، رخ آدمی را زرد می‌کند و پای رفتن را سست. خدا کند هر آدمی دست‌کم به چند آرزوی معقولش برسد.‌خدا کند بی‌آرزو نمانیم و چراغ امیدمان خاموش نشود.‌



 

این خبر را به اشتراک بگذارید