• دو شنبه 1 اردیبهشت 1404
  • الإثْنَيْن 22 شوال 1446
  • 2025 Apr 21
یکشنبه 16 اردیبهشت 1397
کد مطلب : 14982
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/5LDX
+
-

قصه‌های دیدنی بر پرده نقره‌ای

مروری بر بهترین فیلمنامه‌های آمریکایی قرن حاضر از فیلم نادیده‌گرفته‌شده «زودیاک» ساخته دیوید فینچر گرفته تا آثار تحسین‌شده وس اندرسن و کوئنتین تارانتینو

قصه‌های دیدنی بر پرده نقره‌ای

آیدا تدین:

ممکن است به گوشتان خورده باشد که اغلب کارگردان‌ها می‌گویند هر فیلم در واقع 3فیلم است: یکی روی کاغذ، یکی که مقابل دوربین می‌برید و یکی که از اتاق تدوین بیرون می‌آید و به‌اصطلاح به آن می‌گویند: «فاینال‌کات». معنایش این است که 3بار فرصت دارید نقص‌های فیلم را برطرف کنید یا حتی برعکس، افتضاح بیشتری به بار بیاورید. اما واقعیت این است که هیچ‌چیز نمی‌تواند جای پی محکم و استخوان‌دار و طرح خوش‌ساخت را بگیرد. دست‌کم با داشتن یک فیلمنامه عالی و بی‌نقص، می‌دانید که احتمال گندزدن در 2 فاز دیگر، کمتر است. بهترین فیلم‌های 18سال گذشته را که بررسی کنید، منحصرا از لحاظ فیلمنامه، با ساختار کاملا جدیدی روبه‌رو می‌شوید؛ به همین بهانه، 10فیلمنامه برتر سینمای آمریکا از سال2000 به بعد را به انتخاب منتقدان و نویسندگان سینمایی سایت «ایندی وایر» در ادامه معرفی کرده‌ایم.نکته جالب اینکه  در بین این 10 فیلمنامه، اسامی 2 انیمیشن هم دیده می‌شود که حکایت از اهمیت این فرم سینمایی در صنعت سینمای جهان دارد.

حرامزاده‌های لعنتی (2009)  /  Inglourious Basterds



کوئنتین تارانتینو که هیچ‌وقت از پرداختن به افسانه‌های شخصی خودش رویگردان نیست، بارها و بارها در مصاحبه‌هایش رسما اعلام کرده که صحنه آغازین «حرامزاده‌های لعنتی» بهترین متنی‌است که در تمام عمرش نوشته است و با وجود اینکه هنرمندان همیشه بهترین داوران اثر خودشان نیستند، تارانتینو از آن‌دست فیلمسازان کمیابی‌است که علاوه بر شیوه کارگردانی‌اش، به خاطر ذوق و سلیقه‌اش در انتخاب فیلم‌ها نیز مشهور است. از دل حجم عظیمی از دیالوگ که به ایجاد تعلیق خارق‌العاده‌ای انجامیده، مکالمه هانس لاندا با مزرعه‌دار فرانسوی به طرز مشکوکی مضطرب، یکی از بهترین معرفی‌های شخصیت شرور داستان بر پرده سینما در تمام دوران‌ها را خلق کرده است. برخلاف دیگر فیلم‌هایی که تاکنون درباره جنگ جهانی دوم ساخته شده، فیلم تارانتینو دنیایی رنگین را بر پرده سینما به تصویر می‌کشد که کمتر تحت‌تأثیر وقایع آن جنگ است.

 زودیاک (2007) / Zodiac



زمانی‌ که دیوید فینچر تصمیم گرفت زودیاک را بسازد با ژانر جنایی بیگانه نبود و پیشاپیش 2فیلم «هفت» و «باشگاه مشت‌زنی» را در کارنامه داشت. فیلمنامه زودیاک با اقتباس از کتاب رابرت گری‌اسمیت نوشته شده که روایتگر داستان قاتلی سریالی‌است که در اواخر دهه‌1960 و دهه1970 سایه شوم رعب و وحشت را بر سان‌فرانسیسکو حاکم می‌کند. بی‌دلیل نیست که اغلب از زودیاک به‌عنوان شاهکار فینچر و یکی از بهترین فیلم‌های ژانر جنایی یاد می‌شود. توجه وسواس‌گونه فینچر به جزئیات و انطباق کامل فیلمنامه بر منبع روایتش، باعث شده که فیلم به‌خوبی نمایانگر جو پرتنش حاکم بر شهر باشد و ردپای رئالیسم در قالب حسی هشدارآمیز در تاروپود آن نهفته شود. تک‌تک قتل‌ها بر اساس شهادت بازماندگان واقعی به تصویر کشیده می‌شوند که نتایجش میخکوب‌کننده ا‌ست. زودیاک حتی امروز هم صورتی از اعجاز در دنیای گرافیک رایانه‌ای (سی‌جی‌آی) به‌ شمار می‌رود و لبریز از بازی‌های استثنایی بازیگران مطرحی مانند مارک رافالو، رابرت داونی‌جونیور و جیک جیلنهال است که به طرز شگفت‌انگیزی از سوی رای‌دهندگان اسکار نادیده گرفته شدند. زودیاک در میان بهترین فیلم‌های ژانر جنایی قرن بیست‌ویکم در صدر فهرست ایندی‌وایر قرار دارد.

 داستان اسباب‌بازی3 (2010) / Toy Story 3



مایکل آرنت بعد از بردن جایزه اسکار برای نخستین فیلمنامه‌اش «میس سان‌شاین کوچولو» به تیم استودیو انیمیشن‌سازی پیکسار پیوست و موظف شد فیلمنامه بخش سوم «داستان اسباب‌بازی» را بنویسد. او با داستان استخوان‌دار اندرو استنتن که در قالب 20صفحه نوشته بود شروع کرد. آرنت باید حدود 25سکانس قوی را برای انیماتورها خلق می‌کرد. خط داستانی پیچیده این انیمیشن با آماده‌شدن اندرو برای ورود به کالج آغاز می‌شود. اسباب‌بازی‌های عصبی و مضطربش با سرنوشتی نامعلوم روبه‌رو هستند. آیا هیچ‌کدام‌شان جز وودی برای اندی اهمیت دارند؟ به همین‌خاطر تصمیم می‌گیرند خودشان را به یک مهدکودک محلی اهدا کنند. در نگاه اول به نظر می‌رسد که به جمع افرادی خیرخواه راه یافته‌اند اما بعد معلوم می‌شود که آنجا زندانی بیش نیست. از همین نقطه است که فیلم در مسیر خط داستانی فرار از زندان قرار می‌گیرد و به 2شاهکار تاریخ سینما «فرار بزرگ» و «لوک خوش‌دست» ادای دین می‌کند. فیلمنامه، اندی را به جایی می‌رساند که بالاخره موفق می‌شود اسباب‌بازی‌هایش را به دست دخترکوچولویی بسپارد که استحقاقش را دارد. با این حال، 3سال زمان برد و چندین نسخه مختلف از فیلم ساخته شد تا بالاخره به خط پایان رسید و البته ارزش چنین تلاشی را هم داشت.

در جست‌وجوی نمو (2003) / Finding Nemo



مشکل بتوان شخصیتی به بامزگی «دوری» تصور کرد؛ ماهی آبی‌ای که حافظه کوتاه‌مدتش دچار اشکال است و قلبش از طلاست. دوری که با صداپیشگی الن دیجینرس به نمایش درآمده، همزمان دیوانه‌کننده و مقاومت‌ناپذیر است. همراهی او و «مارلین» که یک دلقک‌ماهی دچار لکنت زبان است باعث شده که آن دو بتوانند در برابر بهترین زوج‌های کمدی تاریخ سینما قد علم کنند. البته اصولا این نوع کمدی دوستانه غیرعاشقانه در ژانر فیلم کودک و با محوریت ماهی‌ها جواب می‌دهد اما آنچه «در جست‌وجوی نمو» را در جایگاه بهترین فیلم استودیو انیمیشن‌سازی «پیکسار» در تمام دوران‌ها قرار می‌دهد هسته عاطفی داستانش است؛ نه‌تنها مخاطبان بزرگسال می‌توانند با تماشای این انیمیشن 100دقیقه‌ای بخندند بلکه جست‌وجوی مارلین (با صداپیشگی آلبرت بروکس) برای یافتن نمو هم به قلب و جان هر پدر و مادر و بچه‌ای نفوذ می‌کند. باب پیترسن و دیوید رینولدز با مشارکت اندرو استنتن (کارگردان)، قصه اولیه او را بسط و گسترش داده‌اند؛ همان ذهن خلاقی که دیگر انیمیشن‌های محبوب تاریخ پیکسار ازجمله «داستان اسباب‌بازی» و «وال ـ ئی» را روی پرده سینما به تصویر کشیده است. در جست‌وجوی نمو، تأثیرگذار، خنده‌دار و مزین به مناظر دریایی سیال و پرجنب‌وجوش است و بر مهم‌ترین درسی که پدر و مادرها باید در زندگی بیاموزند تأکید می‌کند: هنر رهاکردن. 


 می‌تونی روی من حساب کنی (2000) You Can Count on Me



اولین ساخته بلند کنت لونرگان (نویسنده و کارگردان فیلم برنده اسکار «منچستر بای دسی» در سال2017) با استقبال گسترده منتقدان روبه‌رو شد. برادر کوچک‌تر خیره‌سر (با بازی مارک رافالو) در آستانه سوار اتوبوس‌شدن به مقصد آینده‌ای نامعلوم است. او مدام در گوش خواهرش (لارا لینی) تکرار می‌کند: «یادت باشه به هم چی می‌گفتیم». شخصیت‌ها هیچ‌وقت با صدای بلند نمی‌گویند آن جمله چه بوده است اما مخاطب به طور غریزی می‌داند که عنوان فیلم همان حرف ناگفته است: «می‌تونی روی من حساب کنی». در طول فیلم شاهد لحظه‌های نابی هستیم که به‌تصویرکشیدن‌شان بر پرده سینما فقط از کنت لونرگان ساخته است. در نخستین فیلم بلند این نمایشنامه‌نویس برجسته، پیوند خواهر و برادر به‌وضوح به واسطه وقایع مصیبت‌بار و تراژیک دوران کودکی‌شان شکل گرفته و در حالی تصویر کاملی از گذشته پیش چشم ما نقش می‌بندد که تا پایان فیلم هیچ تصویری به شکل بصری بر پرده سینما در این باره نمی‌بینیم. شیوه جادویی روایت لونرگان است که همه آن گذشته نادیده را در ذهن ما مجسم می‌کند و اجازه می‌دهد مخاطب با فهمی عمیق‌تر و احساسی‌تر نسبت به شخصیت‌های آسیب‌دیده داستان ارتباط برقرار کند. لونرگان با تکیه بر مفاهیم ضمنی و اعتماد به اجرای بازیگرانش ـ و همچنین تماشاگرانش ـ پا به عرصه جدیدی می‌گذارد.


 گمشده در ترجمه (2005) / Lost in Translation



اگر درام سینمایی «باکره خودکشی می‌کند»، سوفیا کاپولا را به‌عنوان استعدادی نوظهور به دنیای سینما معرفی کرد، «گمشده در ترجمه» ثابت کرد او تازه راهش را آغاز کرده است. موقعیت چندلایه و مسحورکننده باب هریس ـ ستاره پابه‌سن‌گذاشته سینما ـ و رابطه‌اش با زن جوانی که در توکیو ملاقات می‌کند، دستاوردهای بسیاری را یکجا به همراه دارد: یک‌تنه و دست‌تنها بیل ماری را به دوران اوجش در بازیگری برمی‌گرداند و نگاه‌ها را به سمت اسکارلت جوهانسن جلب می‌کند؛ نگاه غرب‌زده به تجمل و شکوه توکیو را به طرز هیجان‌انگیزی دگرگون می‌کند؛ به صنعت تبلیغات حمله می‌کند؛ کاری می‌کند که سنت‌های موسیقایی ژاپن، باحال به نظر برسند. هر دو بازیگر برای ایفای نقش در کمدی رمانتیک سرزنده و مرموز کاپولا آماده بودند؛ قصه‌ای کافکائیک درباره 2شخصیت که مسیرهای متفاوتی را در زندگی‌شان طی کرده‌اند و حالا به نقطه مشترکی در دنیای غم‌انگیز و منزوی پیرامون‌شان رسیده‌اند. حالت چهره بیل ماری، خود بیانگر نیمی از داستان است؛ هر خمی که به ابرو می‌آورد هزاران حرف نگفته درباره سرخوردگی‌های درونی‌اش با خود دارد. اما شخصیت جوهانسن از مدت‌ها پیش به نماد تجربیات خود کاپولا در ازدواجش با اسپایک جونز (کارگردان سرشناس آمریکایی) تعبیر شده است. کاپولا منکر آن نمی‌شود که احتمال دارد پایان خوشی در انتظار این شخصیت‌ها باشد و نکته اینجاست که محدودیت‌های زبانی هرگز نمی‌تواند امکانات بی‌حدوحصر درگیری احساسی را منتقل کند.

هتل بزرگ بوداپست (2014) The Grand Budapest Hotel



وقتی وس اندرسن مشغول نوشتن فیلمنامه مبتکرانه هشتمین فیلم بلندش بود، حتی فکرش را هم نمی‌کرد که موفق به دریافت 9نامزدی جایزه آکادمی شود و اسکار 4رشته از جمله بهترین فیلمنامه اوریجینال (به ‌طور مشترک با هوگو گینس) را با خود به خانه ببرد. اما این تنها دستاورد موفقیت‌آمیز «هتل بزرگ بوداپست» نبود؛ هشتمین فیلم بلند کارگردان مولف آمریکایی به لحاظ تجاری با اقبالی گسترده روبه‌رو شد و تا امروز، پرفروش‌ترین فیلم کارنامه‌اش باقی مانده است.
حکایت هتل بزرگ بوداپست، با الهام از داستان‌های استفان تسوایگ ـ مولف اتریشی ـ نوشته شده و از زاویه دید نویسنده‌ای روایت می‌شود که چندین دهه بعد، از آن منطقه تفریحی خیالی بازدید می‌کند؛ درحالی‌که از شکوه و عظمت گذشته‌اش خبری نیست. بیشتر داستان فیلم در دهه1930 می‌گذرد اما گاهی اوقات به دهه60 و بعد از آن هم می‌رسد.

روانی آمریکایی (2000) / American Psycho



رمان جنجال‌برانگیز «روانی آمریکایی» نوشته برت ایستن الیس نخستین ‌بار در سال1991 منتشر شد. داستان این کتاب، روایتگر زندگی وحشیانه و خشونت‌آمیز یک مرد جوان متمول نیویورکی‌است که از کشتن زنان فاسد و افراد بی‌خانمان لذت می‌برد؛ پس چرا 2همکار فیلمنامه‌نویس یعنی مری هرون (کارگردان) و گویینور ترنر علاقه‌مند می‌شوند که از این داستان، یک فیلم سینمایی اقتباس کنند؟ هر دو نفر بیش از هر چیز، شیفته سازوکاری هستند که شخصیت پاتریک بیتمن (با بازی کریستین بیل) را برمی‌انگیزد تا مرتکب خشونت شود و از دل آن هجوی بنا می‌شود که بهترین لحظات فیلم را رقم می‌زند. از کارت‌‌ویزیت‌ها و صندلی‌های رستوران‌ها گرفته تا ترانه‌های پاپ دهه80 همگی به‌نوعی بر بی‌رحمانه‌ترین قتل‌های بیتمن دلالت دارند؛ قاتلی که ماهرانه از شخصیتی باشکوه و قابل تحسین تبدیل به موردی برای مطالعه و واکاوی می‌شود. هرون و ترنر به شیوه‌ای هوشمندانه از رمان به‌عنوان نقطه شروع استفاده کرده‌اند و بی‌آنکه آن را به‌عنوان متنی مقدس در نظر بگیرند، فیلمنامه‌ای چندلایه و لبریز از جزئیات ظریف نوشته‌اند که جایگاه این فیلم را از اثری کالت به مسترکلاس فیلمنامه‌نویسی ارتقا داده است.

یک مرد جدی (2009) / A  Serious Man



می‌دانید که وقتی جوئل و اتان کوئن فیلمنامه‌شان را با مقدمه‌ای به زبان اجدادی‌شان آغاز می‌کنند حتما قرار است فیلمی بسیار شخصی را مقابل دوربین ببرند. در مقدمه «یک مرد جدی» داستان قتلی در اروپای شرقی قرن نوزدهم روایت می‌شود که نمایانگر چشم‌اندازی بدبینانه از یک زندگی نفرین‌شده است و چنین چشم‌انداز غم‌انگیزی به قلب داستان برادران کوئن راه می‌یابد؛ لری گپنیک ـ فیزیک‌دان یهودی ـ که زندگی‌اش رشته‌ای طولانی از اتفاقات بدیمن و تأسف‌برانگیز بوده است. با تبدیل‌شدن موقعیت لری به وضعیتی افسرده‌کننده که اغلب به قطعه شعری طنزآمیز می‌ماند، آن ‌هم در دنیایی که بر وفق مراد ما نمی‌گردد، فیلمنامه کوئن‌ها را باید به‌عنوان مسترکلاسی در ژانر کمدی سیاه به شمار آورد.

 کرید (2015) / Creed



فیلمنامه مشترک رایان کوگلر و آرون کاوینگتن از آن مدل ضربه‌فنی‌های تماشاگرپسند است که ظاهرا دیربه‌دیر سروکله‌شان در سینما پیدا می‌شود. نه‌تنها فیلمنامه «کرید» موفق شده از پس روایت داستان اصیل و غیراقتباسی آدونیس کرید جوان و مصمم بربیاید بلکه راهی اصیل و دور از کلیشه‌های رایج برای احیای شخصیت راکی (با بازی سیلوستر استالونه) یافته است. هیچ‌چیز اضافه و نابجایی به زور در کرید چپانده نشده تا رضایت خاطر هواداران قدیمی مجموعه فیلم‌های «راکی» را به‌خود جلب کند. این فیلمنامه سخت تلاش می‌کند که توجه تماشاگر را به ماجرای سفر آدونیس جلب کند و ضمنا هرازگاهی به فیلم‌های کلاسیک استالونه نقبی بزند. جای شگفتی نیست که لحظه‌ای که کرید مشغول دویدن در خیابان‌های فیلادلفیاست همچون لحظه دستیابی به پیروزی مقتدرانه به‌ نظر برسد. فیلمنامه کرید نمونه تمام‌عیار رضایت‌مندی و اقناع است.

این خبر را به اشتراک بگذارید