• یکشنبه 16 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 26 شوال 1445
  • 2024 May 05
پنج شنبه 9 دی 1400
کد مطلب : 149631
+
-

وقتی نیچه گریست


بگذار از راهبی بودایی برایت بگویم که سال پیش او را‌ در انگادین ملاقات کردم. زندگی محقری داشت. نیمی از ساعات بیداری‌اش را به تفکر می‌پرداخت و گاه هفته‌ها را بدون رد و بدل کردن کلامی با دیگران می‌گذراند. غذایش ساده بود: یک وعده در روز، هرچه گدایی کرده بود، گاه تنها یک سیب. ولی درباره آن سیب چنان می‌اندیشید که انگار از شدت قرمزی، پرآبی و تردی در حال ترکیدن است. در پایان روز، با شور و هیجان، در انتظار غذایش بود.‌

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :