مزرعه پدری
عیسی محمدی؛ دبیر ضمیمه روزهفتم
جناب لوریس چکناواریان، جایی در مصاحبهاش با روز هفتم این شماره، اشاره میکند که مهاجرت بخشی از ارامنه به ایران، زمانی اتفاق افتاده که ارمنستان غربی بهدست عثمانیها، در دوره شاه عباس اشغال شده و آنها ناچار شدهاند که به ایران بیایند؛ و البته بخشی از آنها نیز در همان سرزمین عثمانی ماندهاند. البته او بعدش، اشاره میکند که در واقع این نوعی مهاجرت نبوده؛ بلکه آنها به سرزمین خودشان بازگشتهاند. چندباری هم شنیده بودم وقتی یکی دوتا خبرنگار حالا حواسشان نبوده یا دقت نداشتهاند و او را غیرایرانی دانسته بودند، سریع واکنش نشان داده و گفته که من ایرانی هستم و این حرفها درست و تاریخی نیست. چنین حرفهایی از این موزیسین جهانی و بزرگ، واقعا آدم را به وجد میآورد؛ که یک نفر چقدر میتواند سرزمین خودش را دوست داشته باشد؛ جایی که در آن زیسته و بالنده شده و میخواهد به آن صلح و عشق و دوستی را پیوند بزند.
ابراهیم گلستان، در کتاب «نامه به سیمین» خود، جایی در متنی مجادلهگونه، به سیمین دانشور میگوید که ایرانیبودن، یک فرهنگ است و آدمی میتواند این فرهنگ را در هر کجایی داشته باشد. به تعبیر سادهتر، کسی میتواند در غریبهترین سرزمین ممکن، ایرانیترین آدم ممکن باشد؛ و یک نفر میتواند فارسی صحبت کند و در همین ایران خودمان، به شکل عجیبی ضدایرانی باشد. نمیدانم چقدر میشود حرفش را درست دانست؛ اما عمیقا معتقدم که فرهنگ، در تلاقی جغرافیا و سبک زندگی و تاریخ متولد میشود. یعنی تصور کنید اگر جغرافیا را بخواهید از فرهنگ حذف کنید، چه میماند؟ البته از این دست جملهها و گزارهها زیاد شنیده میشود که بله، مهم فرهنگ است؛ حالا در ایران باشیم یا نباشیم. این گزارهها، حتی در دل خودشان یک خطر بالقوه ولی خیلی خطرناک را هم دارند: اینکه حالا ایران هم نباشد و نابود بشود مشکلی نیست؛ ما درونی و از نظر فرهنگی ایرانی هستیم و هویت ایرانی داریم و همین کفایت میکند! حتی آدم از فکرکردن به آن هم تنش میلرزد.
حقیقت آن است که ما ایرانی هستیم؛ که در قالب اقوام و زبانهای مختلف تکثر پیدا کردهایم. و حقیقت دیگر آن است که ایرانیبودن را باید یک احساس تعلق شدید و چهبسا فرهنگی بدانیم که در آن، میتوان از هویت دینی، ملی، تاریخی، قومی و... رگههای فراوانی یافت که مانند تار و پود یک فرش اصیل ایرانی، به هم پیوند خوردهاند و نقش و نگاری زیبا به نام ایران را ساختهاند. اگر قرار بود تمام تار و پودهای این فرش، یک رنگ و یک نوع داشته باشد، عملا دیگر با یک فرش زیبا روبهرو نبودیم؛ در بهترین حالت تبدیل به یک موکت باکیفیت میشد و دیگر هیچ.
یکی از بهترین بازتابهایی که نشان میدهد همنشینی اقوام و معتقدان ادیان مختلف در ایران چقدر صلحآمیز و جالب است، به حوزه فوتبال بازمیگردد. در دورهای، آندرانیک تیموریان کاپیتان تیم ملی ایران شد و همین امر، مورد توجه رسانههای جهان ازجمله گاردین قرار گرفت. گاردین نوشت یک مسیحی، کاپیتان تیم ملی ایران که یک کشور مسلمان است، شده. در بازی با هند در سال1394 نیز، 3گل ایران را 3بازیکن اهل تسنن، مسیحی و شیعهمذهب به ثمر رساندند. در دورهای نیز حضور بازیکنانی از اقوام و ادیان مختلف در تیم ملی ایران، مورد توجه قرار گرفت؛ اتفاقی که بدون هیچ حرف اضافه، باطلکننده بسیاری از تبلیغات منفی بیگانگان بود و نشان میداد که ایرانیها، همیشه کنار هم و به خوبی و خوشی زندگی کردهاند و زندگی میکنند. در واقع همه نکته ماجرا، همان تنوع در تار و پودهاست؛ که فرش زیبای ایران را شکل میدهد؛ فرشی که نمیتوان و نمیشود آن را با یک نخ و یک رنگ، تصور کرد. فرشی که هویت ملی ماست؛ هویتی که در دل آن فرهنگی غنی و مبتنی بر مدارا با هم به چشم میخورد که همه از حضور در آن، خوشوقت هستند و همه نسبت به افراطیگری در آن، با هر قومیت و دین و اعتقادی که باشد، مشکل دارند.
همصحبتی با چکناواریان عزیز و دوستداشتنی، بار دیگر به یادمان آورد که اینجا، مزرعه پدری همه ماست؛ همه مایی که میتوانیم قومیت و زبان و دین و حتی عقیده متنوعی داشته باشیم، ولی در احساس تعلق به ایران و ایرانی بودن، اشتراک داشته باشیم... .