• سه شنبه 18 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 28 شوال 1445
  • 2024 May 07
شنبه 20 آذر 1400
کد مطلب : 147820
+
-

از تهران؛‌ با تولدی دیگر...

یادداشت
از تهران؛‌ با تولدی دیگر...

عیسی محمدی- روزنامه نگار

روزی روزگاری داشتم از حوالی محله‌مان عبور می‌کردم. 10سالی هست که در این منطقه ساکنم؛ هرچند که همین 10سال هم کفایت نمی‌کند تا متوجه زیر و بم و تاریخچه کهن آن بشوم؛ همین حوالی مختاری و پایین مهدیه تهران را می‌گویم. تازگی‌ها که مترو زده‌اند، مدام از مترو به سمت پایین می‌روم. یک‌بار که داشتم همین عمل تکراری را به قاعده همه تکرارهای دیگر زندگی انجام می‌دادم، با این چشمان نزدیک‌بینم یک‌‌دفعه چشمم افتاد به تابلویی؛ که میان شاخ و برگ‌ها مدفون شده بود؛ شاید میان شاخ و برگ‌ها آرمیده بود. روی تابلوی یکی از کوچه‌های پایین مترو، نوشته بود «تولدی دیگر». تا حالا به آن دقت نکرده بودم؛ یک‌دفعه برقی مرا گرفت؛ اینجا را در شعرهای شاعری خوانده بودم. کدام شاعر؟ کدام شعر؟ و یکباره یادم افتاد که این حوالی، باید زمانی محل بزرگ‌شدن و زیست فروغ‌فرخزاد بوده باشد. اساسا اسم کوچه را هم به همین بهانه گذاشته بودند؛ تولدی دیگر. هرچند که بیشتر اهالی آن را با نام خادم آزاد به یاد می‌آورند؛ که آن هم قصه‌ای دارد و تاریخچه‌ای و....
از آن پس هرگاه که از این کوچه عبور می‌کنم، میان شاخ و برگ‌ها دنبال همان تابلو می‌گردم تا یادم بیاید که اینجا چه شاعر بزرگی زندگی می‌کرده و نطفه چه شعرهای بزرگی بسته شده است. با چند نفری از بچه‌محل‌های هنرمند هم که بعدها مصاحبه می‌کردم، مثلا ابوالفضل جلیلی و...، وقتی ماجرا را گفتم ذوق‌زده شدند و گفتند بله، چنین شاعر بزرگی در همین حوالی بوده. واقعا چقدر زیباست که شهری داشته باشیم که چنین بهانه‌هایی به دست‌مان بدهد؛ بهانه‌هایی که نشان بدهد این شهر شاعر داشته، شعر داشته، آدم متفاوت داشته، هنر داشته، فرهنگ داشته، نگاهی دیگر و تولدی دیگر و بهانه‌ای دیگر داشته است... یکی از صوفیان هندی، زمان جوانی‌اش سردبیر روزنامه‌ای شده بود. داستان مراوده او و این روزنامه خیلی جالب بود. او افرادی را که در صفحه اول روزنامه‌ها بودند، تغییر داد؛ از سیاستمداران و مدیران و افراد غیرهنرمند؛ به هنرمندان و مردم عادی و آفرینشگران و خلاقان و... سیاستمداران را هم برداشت برد صفحه آخر روزنامه‌اش؛ جای خیلی کمی را به آنها داد. نکته جالب هم اینجا بود که کلا بحث حوادث و اخبار منفی و...  را حذف کرد. معتقد بود که چنین اخباری، خیلی نادر هستند و وقتی که مداوم منتشر شوند، دیگران تصور می‌کنند که لابد یک روند طبیعی است و بخشی از زندگی؛ درحالی‌که چنین نیست. نگاه او را خیلی دوست داشتم و دارم؛ اینکه آفرینشگران و هنرمندان و خلاقان و حتی انسان‌های عادی را‌ ترجیح می‌داد بر سیاستمداران و چهره‌های مطرح غیرهنرمند و... زندگی، این‌چنین ارزش به یادآوردن و تداوم دارد (البته بماند که این بنده خدا بعدها با سرمایه‌گذار و صاحب این جریده به مشکل خورد و کلا برای همیشه از هم جدا شدند و روزنامه به رویه‌های معمول خودش بازگشت).
حامد ابراهیم‌پور راست می‌گوید؛ شاعر ابتدا یک روح و نگاه شاعرانه دارد و سپس این روح و نگاه وارد واژه‌ها می‌شوند. حقیقت آن است که ما در شهری مانند تهران، باید بهانه‌های زیادی برای نگاهی دیگر و حتی تولدی دیگر داشته باشیم. و چه چیزی بهتر از بهانه‌های شاعرانه؛ کوچه‌ای که به نام یک شاعر است، خیابانی که به نام یک هنرمند است، میدانی که به نام یک آفرینشگر است، محله‌ای که به نام یک انسان فرهیخته است... همین‌هاست که بهانه‌های یک شهر برای یادآوری جور دیگر دیدن هستند. کلانشهرها به‌خودی خود، روحی و شخصیتی سفت و سخت و جدی دارند؛ و لازم است که با هنر و شعر و ادبیات و شبیه آن، بتوانیم شخصیت این شهرها را کمی لطیف‌تر کنیم. راستش را بخواهید، ما هرچقدر که در این شهرمان شاعر و هنرمند و نویسنده و آدم ادبی و نگاه ادبی و بهانه ادبی و شاعرانه و هنری داشته باشیم، باز هم کم است؛ خاصه در کشوری که به قول ابراهیم‌پور و به روایت از یکی از آثار ابوتراب خسروی، سرزمین گنبدهای آبی و مردان شاعر است. شعر، همانطور که روح جدی و سخت یک مرد را می‌تواند رام کند (درست مثل عشق و مشق فرزند و...)، قادر است که روح یک شهر را هم ظریف‌تر کند. پس، ‌ای‌کاش در هر قدم از این شهر که می‌رویم، بهانه‌های شاعرانه‌ای از این دست فراوان ببینیم... .

این خبر را به اشتراک بگذارید