«غلامرضا شریعت رضوی» رئیس سابق بیمارستانهای مختلف پایتخت که 6 ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بازنشسته شد، را هنوز هم بسیاری از فعالان حوزه بهداشت و درمان میشناسند. او 93 بهار را پشت سر گذاشته و با وجود کهولت سن و بیماریهای مختلفی کهگاه و بیگاه گریبانش را میگیرد، همچنان حافظه خوبی دارد، کتاب میخواند و خاطرات گذشته را بهویژه اگر درباره برادر شهیدش باشد با همان شور و هیجان جوانی تعریف میکند: «آذر بود، آذر افروخت از 16 آذر» او خاطرات زیادی از مهدی دارد و در بخشی از کتابش با عنوان«خاطرات یک پزشک عوضی» به شهادت برادرش، «مهدی (آذر)شریعترضوی» دانشجوی دانشگاه تهران در 16 آذر سال 1332اشاره کرده است.
68 ســالاز شهادت بـرادرتان میگذرد، آن زمان را به یاد دارید؟
گرچه سن و سالی از من گذشته، اما یادم هست آن روز مثل همیشه هر سه برادر راهی دانشگاه تهران شدیم. «علیمحمد» برادر بزرگم زبان فرانسه میخواند، من دانشجوی سال چهارم پزشکی بودم و آذر دانشکده فنی میرفت. حدود ساعت 10 و نیم خبر رسید که دانشکده فنی شلوغ شده و چند دانشجو هم به شهادت رسیدهاند. سراسیمه به بیمارستان شماره 2 ارتش رفتیم. آنجا نتوانستیم ردی از او پیدا کنیم. بعد به گورستان مسگرآباد رفتیم و آنجا متوجه شدیم «آذر» درست در روز تولد 21 سالگیاش به شهادت رسیده است.
شما و برادرهایتان با هم زندگی میکردید؟
ما اصالتاً مشهدی هستیم و 3 برادر آن زمان برای تحصیل به تهران آمده بودیم. آن دوران پدرم که از تاجران مشهد بود برای آسایش ما خانهای در محدوده امیریه نرسیده به میدان منیریه اجاره کرده بود. برای همین بیشتر اوقات با هم بودیم. آذر حضور فعالی در گروههای دانشجویی داشت وگاه به کورهپزخانههای اطراف شهر برای کمک میرفت و با نیازمندان همراه میشد. از اینرو، بیشتر در حاشیههای شهر پیدایش میکردیم و حضورش در خانه پررنگ نبود.
پسری که در خانوادهای مرفه بزرگ شده بود، چرا به کورهپزخانهها میرفت؟
آذر چه در دبستان همت، چه دبیرستان و چه در دانشگاه فنی از شاگردان برجسته و ممتاز رشته ریاضی بود. در انجمنهای فرهنگی و دانشجویی حضور فعال داشت و از تعصب دور بود و دوست داشت به فقرا کمک کند.
چرا «آذر»، مگر نام شهید مهدی نبود؟
اسمش مهدی بود، ولی همه ما درخانه او را آذر صدا میکردیم. چون متولد آذر بود و هنوز هم وقتی از او یاد میکنیم، میگوییم؛ «آذر». مرحوم «علی شریعتی» همسر خواهر مرحومم «پوران شریعترضوی» درباره 16 آذر سال 1332 اینطور نوشته است: «اگر اجباری که به زنده ماندن دارم، نبود خود را در برابر دانشگاه آتش میزدم. همانجایی که 22 سال پیش آذرمان در آتش بیداد سوخت. او را در پیش پای نیکسون قربانی کردند».
آن روز چه اتفاقی افتاد که به شهادت آن «سه یار اهورایی» منجر شد؟
درست چند ماه بعد از کودتای 28 مرداد، در شرایط حکومت نظامی، قرار بود «نیکسون» معاون رئیسجمهور وقت آمریکا به ایران بیاید. در اعتراض به این امر تظاهرات وسیعی به راه افتاد. محل تمام تظاهرات هم دانشگاه تهران بود. بنابراین از مدتها قبل علاوه بر محاصره دانشگاه، داخل محوطه دانشگاه هم سربازان حضور داشتند و حتی در راهروهای دانشکدهها رفت و آمد میکردند.
16 آذر دانشجوها و از جمله برادر من در کریدور مرکزی دانشکده فنی جمع میشوند و شروع به شعار دادن میکنند. افسر گارد محافظ دانشگاه دستور تیراندازی میدهد و برادرم را به همراه 2 دانشجوی دیگر هدف میگیرد. البته بعدها متوجه شدیم که عامل اصلی شهادتش سرنیزه سربازان بود.
سه شنبه 16 آذر 1400
کد مطلب :
147446
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/kR375
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved