سیداحمد بطحائی
از دَمِ ازل تا همین حالا، تا دُمِ ابد، توی گوشمان کردهاند قوی باش تا نمیری، تا کم نیاوری. تا گُم و گور نشوی. برای قویسازی هم، کم ایده نساخته و کم مَثَل نزدهاند. اینکه تنت را با ورزش بساز و با خوراک سامان بده. قاب زندگیات را با خواب شب و بیداری روز، ببند. روحت را با خوشبینی و نیکاندیشی تربیت کن. اینها را لابهلای صفحات کتابهای انگیزشی و بین جملات استادان به پاشنهگیرِ همایش و وبینارها دیده و شنیدهاید. من اما فکر میکنم جدای از همه این قواعد بِهزیستی، کاربردیترین اصل - لااقل برای خودم - این است که گذشته ندارم. در اینجا بیش از آنتونی رابینز و دارن هاردی، باید به نصرالله نجفآبادی، توسل کرد در باب تهی و پوچ بودن گذشته. اینکه بند و ریسمان از هرچه - دقیقا هرچه - که در گذشته بوده، بکنیم و قلاب را بیندازیم 2متر جلوتر. اصلا 2سانت. ولی نه در بند آنچه رفته باشیم و نه در غمش. نافِ گذشته را هرجا که رد میشود، هرجا حال ساده تبدیل به ماضی میشود، با چاقوی دسته برنجی زنجانی ببریم و بکنیم و بندازیم آنجا که عرب نی انداخت. همینقدر خشک و تند و خشن. وگرنه همان گذشته، با آدمهاش، با خاطرههاش، با خنده و خماریهاش، با گریه و گند و کثافتش میافتد به جان آدمی. زنجیر چرخ میشود در اتوبان چهاربانده. نا و جای رفتن نمیدهد. سرعتگیر و جانفرسا خون میکند و جان میستاند.
ما گاهی دستور زبان و ادبیاتمان میخواهد حالیمان کند، ولی خرِ درونمان انگار پالونش افتاده و افسارش بسته به کولونِ در باشد، گیر میدهد خر باش و نفهم برای هرچه که روزی آمده و شده و اتفاق افتاده عنوان «گذشته» را ساختهاند. بعد ما حواسمان نیست، نمی فهمیم. گذشته، یعنی رفته، تمام شده، تُف کرده، تَفت داده، گندیده، گِل زده، خَتم، خدانگهدار.
از دَمِ ازل تا همین حالا، تا دُمِ ابد، توی گوشمان کردهاند قوی باش تا نمیری، ولی لازم است یکی لای این بند و بساط قاعده و اصل و سیره و روش، «فراموشکاری» و «به تَخت گرفتن گذشته» را هم اضافه کند. به قول استاد نجفآبادی: «گذشتهها گذشته.»
انگیزشی به سبک ن.ن
در همینه زمینه :