میخواهم تیر بزنم به حوالی دلم!
فریدون صدیقی- استاد روزنامهنگاری
وقتی همه دردمند هستند و اصلا خود دردند! نوشتن درباره حسرتهای روزگار دردخیز، پنجه کشیدن روی زخم کاری است. بهعبارت سادهتر، نمیشود روزی هزاربار بهخاطر شما مرد و زنده شد و شما بیاندکی مرحمت دل خسته ما را برنجانید!
وقتی مهرنوش دانشجوی نخبه 19ساله در اهواز که خود سیمای دلپذیر ملاحت، زیبایی و طراوت است در جستوجوی سویه دیگری از زیبایی جهان را ترک کرد! آیا او میتوانست روزی روزگاری چون مریم میرزاخانی چهره جهانی ما در سپهر جهانی باشد؟ این را فقط خدا میداند. اما همه ما این را میدانیم اگر روزگار اینسان ناجوانمردانه دردسرساز نبود، کرونا بیداد نمیکرد، دانشگاهها تعطیل و بیکاری مزمن نمیشد و گرانی کارش به تب و لرز گرسنگی نمیکشید و قریب یک میلیون دانشآموز ترک تحصیل نمیکردند شاید امیدواری به نخبهپروری بیش از پیش بود.
تا همین یکی دو سال پیش از ظهور کرونا، 88 دانشمند نخبه ایرانی در جمع 60هزار دانشمند برتر جهان بودند. از این 88تن 18تن در رشته پزشکی، برتر هستند و بقیه در رشتهها و بین رشتههای ریاضی و فیزیک و... .
اکنون پرسش این است از این 88تن دانشمند برتر جهانی چند تن در ایران هستند؟ معاون وزیر وقت وزارت بهداشت به این سؤال جواب نداد، اما در مورد برونرفت نخبههای ما به دیاری دیگر گفت: «بهعلت عدمزیرساختهای پژوهشی در ایران آنان از پیش ما میروند.»
راست این است من بهخاطر این رفتنهای پیاپی و پرشتاب میخواهم بزنم تو گوش خودم تا بیدار شوم. میخواهم بزنم تو چشم خودم تا واقعیتها را ببینم. میخواهم تیر مشقی بزنم به حوالی قلبم تا بتپد از درد که چرا بچههای ما سراسیمه در مسیر رفتناند. یعنی نان سنگک خشخاشی، یعنی سیبزمینی پشندی زغالپخت، یعنی ماست و موسیر لاهیجان را اینان هیچگاه مزمزه نکردهاند؟ یعنی توپ و تشر زندایی به وقت شب عید در دستدرازی بهسوی شیرینی نخودچی، یعنی اخم دلپذیر عمو بیژن به وقت ندادن عصا بهدست زن عمو که شمعدانیها منتظر آبچکان دست او بودند، یادشان نیست؟ آخر مگر میشود عطر این لحظههای نازنین از خاطرشان رفته باشد؟ همراهم میگوید؛ حرص نخور، همه زندگی که کتلت و ریحون و سنگک خشخاشی نیست. حلیم بوقلمون با دارچین هندی هم نیست. باید به شکوفه اجازه داد تا بشکفد، تا سرشاخهها از سرخی سیب سر خم کنند.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فروریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
سالهای بسی دورتر از کرونا، موبایل و مترو که هزار سال پیش باشد! روند دانشمند شدن در ایران منطق درونی و منطق بیرونی دیگری داشت! اینگونه بود که دهخدا 59سال از عمر معزز خود را مغتنم شمرد و صرف نوشتن لغتنامهای در 26هزار صفحه کرد. یعنی روزگار یک جوری بود که هر کسی راه میرفت، پیش میرفت و کسی که پیش میرفت میدانست به جایی که راه افتاده است تعلق دارد. چون راه رفتن قاعده داشت. حتی عصا هم میدانست تنها عصای دست نیست، همراه پا هم هست.
حالا و اکنون که بهخاطر بیکاری، کرونا و گرانی برای عدهای نخستین روز عروسی آخرین روز عشق است، به دوستانشان توصیه میکنند برای آنکه عروسی نکنند، از عاشق شدن صرفنظر میکنند و این یعنی برخی به این نتیجه رسیدهاند که ثمرها در بیثمری است. یعنی اگر رهرو علمی، ادامه راه را در بیرون بجوی وگرنه، سایهنشین آفتاب باش، یعنی کسب فناوری دلالی در بازار مکارهای به نام تجارت!
اما شما آقا و خانم جوان که درخت استعداد و بلوغ و فروغ علم هستید، حتماً میدانید شریفترین علم در والاترین مرتبه دانش خدمت به هممیهنان در گوشه گوشه ایران است.
همراهم میگوید: شعار نده، لازمه موفقیت، حرکت در بستر یک نظام آموزشی پویا برای کشف و پرورش استعدادها در فرایندی واقعبینانه و جهانی است.
در جواب میگویم: حق با شماست، اما به هر حال از کوچکترین روزنه هم میتوان به روشنایی رسید تا سیب نگران افتادن از درخت نباشد!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی
من نه رمیدم، نه گسستم
بریدههایی از شعر
کوچه شاعر دلبندیها فریدون مشیری