نگاهی به نمایش «قتل در کاخ»
در استهزای یک گذشته بهنظر با ارزش
احسان زیورعالم - روزنامهنگار
بازیگری که خود را کارگردان نمایش میداند روی صحنه میآید و با ادبیاتی لفظقلم از اجرایی که قرار است تا دقایقی روی صحنه رود، مدام تمجید میکند. مدام آن را فاخر میخواند و مدعی است که صدها نفر پشت در ماندهاند و نتوانستهاند وارد سالن شوند. حتی قرار بود بهرام بیضایی بیاید اما خب پروازش بهخاطر کرونا بلند نشده و از سوی دیگر علی نصیریان در مسیر آمدن، اسیر ترافیک است. او از یک نسل مهم تئاتری سخن میگوید که شهرت عمومیشان نه از دل تئاتر که از دل تصویر بر پرده سینما یا صفحه تلویزیون رقم خورده است. آنها متعلق به نسلی از تئاتریهایی هستند که با آغاز بهکار تلویزیون ثابتپاسال در 1343، شکل تازهای از نمایش را تجربه کردند؛ تلهتئاتر. تلهتئاتر و اداره تئاتر دو جزء در همتنیده بود. آنها یک سلیقه خاص داشتند. متن ترجمه شده را میپسندیدند و با لحنی خاص دیالوگها را بیان میکردند. برخلاف سینما که آدمهایش راحت حرف میزدند، دیالوگهای ترجمهشده عصایی بود قورت داده شده تا منتهای وجود. جوری حرف میزدند که هیچ بنیبشری توان بیانش را نداشت. همان چیزی که بعدها به ادبیات ترجمه نیز مشهور شد. از سوی دیگر، میزانسنهای تئاتری مخلوط در دکوپاژهای سینمایی چنان دچار آمیزش میشد که نوعی گیجی به آدمی دست میداد. شیوه راه رفتن و فیزیک بازیگران عجیب بود. حتی شبیه تئاترهای مرسوم آن روز هم نبود. همه سیخ در برابر دوربین، با نوعی ما نمیدانیم دوربین کجاست بازی میکردند. آنها ما را به تئاتر علاقهمند کردند اما تئاتری که دیدیم با تئاتری که بعدها آموختیم از اینجا تا کجا تفاوت داشت. حالا پسر جوان نطقش به پایان میرسد و نمایش از اینجا قرار است «قتل در کاخ» شروع شود. جنازهای روی کاناپه افتاده و بازیگران وارد میشوند و ناگهان همه قراردادهای آن تلهتئاترها در برابرت ظاهر میشوند اما اینباره به سخره گرفته میشوند. مخاطب با چیز آشنایی روبهرو است. شاید به یاد نمیآورد اینها را کجا دیده؛ ولی چنان تصویر آشناست که با خدشهدار شدنش بیمحابا میخندد. لحظات مفرحی رقم میخورد. نمایشی که قرار بود یکی از درخشانترین کارهای آگاتا کریستیوار باشد - نویسنده محبوب تلهتئاترهای دهههای 60و70 - بدل به یک فاجعه تمامعیار میشود؛ به یک اعتراض اساسی هم به نسل پیش و هم به نگرش نسل پیش. نمایش پوریا جعفرپورکاشی براساس نوشته جاناتان سییر- که بهنظر اینجا هم شیطنتی در کار است- هجویهای است بر آن تلهتئاترها. قصد ندارم ماجرای نمایش را لو دهم تا لذت این آشنازدایی از بین رود؛ اما مخاطب میماند آنچه اجرا میشود جدی است یا شوخی. مرز بین این دو حداقل در ابتدا برای مخاطب کمرنگ است. او با پستمدرنبازیهای اجرا ناآشناست و برگبرنده همین است که با اندکی زمان، با استفاده از چند المان آشنا برای مخاطب قواعد بازی به او آموخته میشود تا با دل سیر بخندد. این آشنایی با قاعده نمایش و روایت چیزی است که شاید در کمتر اثر ایرانی شاهد بودهام. نمایشهایی که تلاش میکردند قواعد درونی اثر خود را نیز زیر پا بگذارند بدون دانستن آنکه نمایش قانونشکن، خود قانونشکنی را قانون کرده است و باید پایبند آن بود. از قضا قتل در کاخ به این که قانونشکنی یک قانون است، پایبند است. جایی در نمایش بازیگری از دست میرود و باید دستیار صحنه جور او را بکشد، قاعده شکسته میشود و حالا شکستن قاعده، قاعده و این وضعیت برای ایجاد تعادل نمایش حفظ میشود؛ تعادلی ظریف که به چشم نمیآید؛ اما خطر تکرار و از دست رفتن هجو را از میان میبرد. نمایش مملو از ظرافتهایی است که شاید از دل فیلمهای کمدی پستمدرن درآمده باشد. شاید برخی بگویند نمایش فاقد نقدی بر وضعیت امروز جامعه باشد. اما به نظر میرسد، جهان آشوبزده نمایش یادآور دنیایی است که بیرون سالن چشمانتظار مخاطب است.